زهی
با صدای بلند مرا بخوان
صفحه اصلی
پروفایل مدیر
آرشیو وبلاگ
عناوین نوشته ها
☰
۱۳۹۰/۱۰/۲۳ - - زهی نوشت -
ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺩﺍﺷت ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﺩ
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪ که ﯾﻪ ﺟﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ بود ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ
ﮐﺎﻏﺬ ﻣﯽ ﻧﻮشت ﺭﻓت ﺟﻠﻮ ﮐﻨﺎﺭﺵ نشست ﮔﻔت ﺍﺳﻤﺖ ﭼﯿﻪ؟ ﮔﻔﺖ:ﺣﺴﯿﻦ
ﮔﻔت ﺑﺎﺑﺎﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﯾﻪ ﻧﯿﮕﺎﻩ ﺑﻬش
...
ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﻔﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﭘﯿﺸﻪ
ﺧــــــــﺪﺍ ﮔﻔت ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ
ﺣﺴﯿﻦﮔﻔﺖ ﻣﺮﯾــــــﻀﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿـــﺮﻩ ﭘﯿﺶ
ﺧــــــﺪﺍ ﺳﺮشو ﭼﺮ ﺧﻮﻧﺪ ﺩﯾﺪ ﺭﻭﯼ
ﮐﺎﻏﺬ ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺧــــــــــﺪﺍ ﺑﺎﻫــــــــــﺎﺕ ﻗــــﻬـــــﺮﻡ
مشخصات وب
از ۲۹ مرداد ۱۳۸۸
کانال تلگرام زهی
https://t.me/zehiblog
موضوعات وب
127 بند
پیش از مرگ
یادداشتهای روزانه
پیش از مرگ
سنگفرش عاشقی
بی بند
کتاب
زهی
داستان کوتاه
متن آهنگ
یک فیلم
نانوشت
روزنوشت
شعر
فوتبال
عشق با دیازپام ده
کیلومتر 23
نمایشنامه
مشاهیر موسیقی
محسن نامجو
آرشیو وب
شهریور ۱۴۰۴
مرداد ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
بهمن ۱۴۰۳
دی ۱۴۰۳
آذر ۱۴۰۳
آبان ۱۴۰۳
شهریور ۱۴۰۳
مرداد ۱۴۰۳
تیر ۱۴۰۳
خرداد ۱۴۰۳
اردیبهشت ۱۴۰۳
فروردین ۱۴۰۳
اسفند ۱۴۰۲
بهمن ۱۴۰۲
دی ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
آبان ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
شهریور ۱۴۰۲
مرداد ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
خرداد ۱۴۰۲
اردیبهشت ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
بهمن ۱۴۰۱
دی ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
آبان ۱۴۰۱
مهر ۱۴۰۱
شهریور ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
تیر ۱۴۰۱
خرداد ۱۴۰۱
آرشيو
B L O G F A . C O M