آه، ما به اندوههایمان آب و دانه دادیم، پرشان کردیم تا پرنده شوند، و چه شگفت! آنها که اهلیتر از آن بودند که ما را در خلأ تنهاییمان رها کنند، رفتند و با جفتهایشان بازآمدند. تو گویی در این بازگشت، پاسخیست به فریاد خاموش بوف کور، آنجا که سایهها در تنهایی خود غرق میشوند و جز تکرار درد چیزی نمییابند. اما اینجا، در این شعر، اندوه ما نه تنها زخم که زایشیست؛ پرندهها جفت آوردهاند، و با هر بال زدنشان، زندگی به ما چشمک میزند. شاید این همان فرق است: هدایت در پیکر تنهاییاش جز شبح مرگ ندید، و ما در اینجا، در این پر دادن، جرعهای از بودن را نوشیدیم.
ما به اندوههایمان آب و دانه دادیم
پرنده شدند
پرشان دادیم
اهلیتر از آن بودند که تنهایمان بگذارند اما
دوباره برگشتند
با جفتهایشان.
رویا شاه حسینزاده