ای کاش در این سیزده به در بودی و دروغ سیزده رفتنت رو بهم میدادی
میموندی اینجا تا با هم این روزگار رو بگذرونیم
ای کاش در این سیزده به در بودی و دروغ سیزده رفتنت رو بهم میدادی
میموندی اینجا تا با هم این روزگار رو بگذرونیم
این آهنگ خلاصه زندگی عاشقانه امروز ماست و شاید دوستان دهه دیروزی یا به عبارتی ۶۰ که از اونا به ما به ارث رسیده
و شاید از قبلتر از اونجایی که کاراکتر بهروز وثوقی همیشه تو فیلمها بغض عاشقانه داشت بعدش رسید به سلطان و فریبرز عربنیا ک توی چشمای
هدیه تهرانی نگاه کرد و گفت خوب بود کم بود اما خوب بود.
و این شاید همون پایانِ همه ما بود اما رسید به بعدش و نگاه عاشقانههای نسلهای بعدی، انگار همه مثل هم بودیم، توی غم.
فلان و بهمان، سیگاری و لبخندی خیالی به لب
تو آرزوی منی، جز تو آرزو چه کنم؟
(امیرحسین الهیاری)
تنها آرزوی من شمایید.
هرگز نشود بیآب، آنجا که زمین آبیست.
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه ...
به قولی
من داشتم میسوختم
که تو آمدی
و مرا بابت بوی خاکستر
مقصر دانستی
توی گرداب داشتم غرق میشدم که تو اومدی، من فکر کردم میخوای نجاتم بدی، اما تو ناخواسته منو از گرداب نجات دادی و به خاکستر سپردی.
اما من برمیگشتم اگر کمی صبر میکردی، حتی اگر غرق میشدم، حتی اگر خاکستر میشدم.
یهو به خودت میای و میبینی خیلی دیر شده.
موسیقی غمگینی در حال پخش شدنه و تو داری فکر میکنی.
به همه چی خیره شدی.
یه لحظه تامل، یه لحظه بعدش هیچی.
تو آقای هیچ هستی.
عشقِ هیچ.
دور از هر گونه حاشیه و جنجال باید تو رو بوسید. باید تو رو روزی چندبار بوسید.
تو رو باید مثل گل بوسید
با هر چی چشم تو دنیاست فقط باید تو رو بوسید
تو رو باید مثل ماه رو قله ها بوسید
با هر چی لب تو دنیاست تورو باید بوسید !
من لعنتی باید تورو ببوسم.
تمام با بوس.
رو این سنگفرش عاشقی باید تو رو بوسید.
به خاطرش از خودگذشتگی کن، دیگه بمون، بهش دروغ نگو، راست بگو، بگو منتظرش بودی، بگو بی اون نمیشه.
بگو دلت پیشش جا مونده. بگو از خودمی. بگو هر شب خوابش رو میدیدی. بگو زار زار گریه میکردی. بگو همه فکر میکردن مخت تکون خورده اما تو دلت تکون خورده بود.
همون دلی که به صدتا مُخ میارزه.
بی عذر و بی بهونه دوست دارم همیشه
این یک نامه برای یک معشوقه عزیز است و بس
با شعری از محمد ابراهیم جعفری شروع میکنم
"هشت سال شاگردی کبوتران کردم
پرواز نیاموختم پرواز بیبال
مثل آواز بیحال
مثل شعر
مثل نقاشی
اگر عاشق نباشی
آموختنی نیست"
و اینگونه من از راهی دور برایت نامه می نویسم که تو را همچون به تعداد ثانیههای یک شبانه روز دوست میدارم
که من تو را میبینم حتی زمانی که نیستی که ستاره هستی اما درر آسمان من نیستی که بهترین هستی اما در دنیای من نیستی اما من به قول محمد ابراهیم جعفری تو را دام و تو را دوست همیشه و همیشه بی عذر و بی بهونه
این هوا از سر صبحش عجیبه همه میگن گرمه ولی گرم نیست یعنی خوب که بهش نگاه میکنی تهش غم داره یجوری هست که بوی غم میده. وقتی که ما حتی یه عکس مشترکم باهم نداشتیم. یجورایی هیچی از ما باقی نموند. جز نوشته. که اگه همین جملهها و واژههام نبود ما هم نبودیم. نکنه انتظار داشتی ما بودیم؟
وقتی تن حقیرم رو به مسلخ تو میبرم
این تیکه رو ابی یجوری میخونه که جای ترک قلبم درد میگیره
میدونم نباید خسته شد، نباید برید، یکی باید بفهمه
به قول احمد رضا احمدی یبار قرار بذاریم آه بکشیم
منم و اهداف عالی، منم و یک تخت خالی، اشتباهی جو گرفتم، پر گفتم
آی آواز تو را میخوانم، در جستجوی صدای خاطراتم، که تو را میبینم، تو را میشنوم. صدای دختری که دوستش دارم. در خاطراتم صدای تو را میشنوم. کاش باز صدایت برایم ببارد. بگذار این صدا در ذهنم بماند. نگاه، خاطره، یادِ تو در من هست. بیصدایت چگونه امشب را صبح کنم. سخت است وقتی نیستی. رفتم ولی ای کاش نمیرفتم ...
و این جدایی و عذاب مرا خواب میکند. من صدای تو را میشنوم. در همان لحظه که پشتِ خاطرات مخفی شدم، خود را دیدم. آوازم را شنیدم. من میخوانم میخوانم میخوانم که تو خواندن منی.
تو با چشمانت مرا نجات دادی آنجا که در خواب به دیدنم آمدی و مرا دیدی. بیداری نگذاشت که تو را بیشتر ببینم. بیداری نگذاشت که تو را بیشتر حس کنم. بیداری نگذاشت که تو را بیشتر لمس کنم، به خاطر بسپارم. من با تو در در جستجوی بیداری نیستم. تو فقط من را ببین. من عطشِ هیچ چیز را ندارم. جز دیده شدن توسط تو. تو تو تو که تو نیستی و این گفتنها برای هیچ است.
چی شد بی وفا تو که اهل بد قولی نبودی
درسته من رفتم اما تو چی؟ نباید به پیغامم جواب میدادی. آخه درسته اینجور منو سنگ رو یخ کنی. آخه دلت میاد منِ خسته، منِ کوفته اینجور بشینم برات از راه دور، از نمیدونم کجای کجا، نِقه و ناله کنم. آخه فرداد فرحزادم نیستم که عاشقم شی یا که هیبت امیر جدیدی باشم که فَنَم شی. من همونم که بودم. من همونم که پیغامم رو خوندی و پس فرستادی آخه چون که من، من نبودم. ادای حمید هامون بودم. همچین که انگار تو خودِ خودِ مهشید بودی، که نبودی و نیستی. ولی من هنوز که هنوزه ادای حمید هامونم و دارم تو کوچه پس کوچهها دنبالت میکنم با اینکه دیگه عاشقم نیستی اما خیالت، فکرت از سرم بیرون نمیاد. این رسوایی درونی تا کجا ادامه داره آخه، بی آخه.
حمید هامونی که من بودم، منتظر یک پیام از تو بود. که نبود.
یعنی چی نبود؟ چرا نبود؟ پس تو که بودی من کجا بودم که منو ندیدی. این جرم نیست؟ اینجوری گذاشتی و رفتی و پیوسته.
با کلی خاطره میای
منم میبینمت اما تهش این سرنوشت منو تورو از هم دور کرده از زمین تا آسمون دور شدیم از هم. الان که نمیبینمت هر روز صبح به این فکر میکنم که کجایی و چرا ازت دورم. اما این انتخابم بود. پس باید برم. اما تو چی. تو روزا چیکار میکنی؟ کجا میری؟ توام با سرنوشت مدارا کردی یا جنگ رو شروع کردی؟
من که از این بازیا سر در نمیارم اما میدونم هرجا بری هرجا برم این دنیا این یاد رو از یادم نمیبره.
یعنی یکی نیست این وقت شب باشه
یعنی تو این آسمون یکی نیست
اصلا باشه بیاد از غصههاش بگه
از غماش بگه
اصن جوری بگه آدم غمباد بگیره
فقط بیاد
هر جور میخواد بیاد
یک ۱۱ اسفند میاد که برگشتی و زنده شدم
با صدای یک عاشق
نفس میکشم
با داغِ جدایی
با نقشههای رسیدن
و روزهای نرسیدن
تو هم با من نموندی و چه خوب که با من نبودی
تو این روزایی که دارم بگا میرم
تو این روزایی که من واقعا آچمز شده
تو بودنت برای من خجالتآور بود
چون نمیتونستم خوشبختت کنم
و چه خوب که الان نیستی تو این روزا که منم اضافیه
تو هم با من نموندی و چه خوب که با من نبودی
بنویس که چیو دوست داری چیو دوست نداری
بنویس که چجوری میتونی شادتر باشی یا سادهترش با کی میتونی بهتر زندگی کنی
این خیلی مهمه چون اگه یارت خوب باشه قطعن جات بهشته
اگه یه روز ناراحت شدی همون روز محبوبت میاد سراغت
همون روزی که شاید داری میبری که بری که بری
یارت میاد میگه کجا؟؟؟؟؟
بلا تنها تنها میخوای بری حالا
اون وقت بهت میگه: دوست دارم میدونی
بعد تو بهش میگی تو دلیل خنده رو لبامی
ٰاگر این نوشته به دردتون خورد یا ازش خوشتون اومد یا نقدی دارید خوشحال میشم بهم خبر بدین؛
محبوبم
هر جا هستی بدون اینجا کنار من جات خالی نیست. من همش دارم از اینور به اونور میرم. دارم ته تاریکی دنبال نور میگردم. خودمو به شوخی و شنگی میزنم. هر شب تا صبح با غم میجنگم. هر صب تا شب واسه آیندم دارم میجنگم اما باز باور کن خوشحالم که تو این شرایط سخت تو نیستی. نیستی تا من شرمندت شم. شرمنده عاشق بودنم شم. شرمنده از دست دادنت شم. پس بدون وقتی که رفتی فقط قسمتی از من نبود که با تو رفت، وجودم گم شد. ترس از دست دادنت تبدیل شد به زخمی کاری. توی این روزهای سخت خوشحالم که نیستی تا نگرانت باشم که نگران من نباشی. محبوبم هرجا هستی خوشبخت و خوشحال باش❤
اگر این نوشته به دردتون خورد یا ازش خوشتون اومد یا نقدی دارید خوشحال میشم بهم خبر بدین؛
این جدایی خیلی سخت بود و سخت هست و سخت خواهد ماند
من به خواست تو رفتم و شاید تو هیچ گاه این نامه را نخوانی
اما از عشق و علاقه من به تو هیچ زمان کوچکترین اندازه ای کم نخواهد شد
و من تو را قد تمام واژه های دنیا دوست داشتم و دارم و خواهم داشت
اما زمانی که ماندنم برایت مناسب نبود
من رفتم و از آن دنیای زیبایی که تو ساختی رانده شدم
اما تو بمان آنجا
نرو
سوگند:
سعی کن دوستدار غم هایت باشی
شاید بروند !
بسان تمام چیزهایی که دوست داریم و می روند ...
پوریا:
اونا عشق بودن عشقی که نابود شد اما این غم لعنتی نابود بشو نیست.
پسربچهای که تا حالا عاشق نشده اما
داره زمزمه میکنه ای سلام عاشقونه
از عشق میگه از عزیز آشیونه
از ای کاشکی
و همه ی این ای کاشکیها بودن که در آینده برای اون
کاشکیها رو رقم زدن
من بغض میکردم نمیدونستم چرا
اما امروز فهمیدم چرا
و برای کی بود اون همه بغض
که هنوز برام عزیزترینی
چو گل روییده است از گلبرگ زیبا رویی
کجا؟ هرجا که اینجا نیست
از این تصویر آلودگیها
پاکی و پاکی ماند به جا
و من در جهانِ آینده
با تو به همیشه زندگی
قدم به خویش خواهم زد
در بند هفتههایی که تو نیستی
به جمعه میرسم
بیتاب و از تو جدا
در این فصل سرد
غم زا و غم زی
تهران بدون من هیچ کم ندارد
چز یک عاشق
که خود را میان دود و دروغ گم کرده است
من هر روز صبح پیش از آنکه به تو فکر کنم به مرگ فکر میکنم محبوبم مرا نبخش
تو این شلوغی روزگار من اسمتم یادم رفته
اما هنوز امید دارم کنارت پیر شم قبل از اینکه پیر شم
پوریا ۹۸/۹/۲
نمیذاره زندگی کنم
این زندگی نمیزاره عشق بورزم
نه ز نه ذ هیچکدومشون در نهایت نمیتونن جلوی رسیدن من به تورو بگیرن
مثلا زندگیم بود
دنیام بود
چی شد؟
نمیدونم
فقط اینو میدونم یه چیزایی هست که نه اون میدونه و نه من و نه حتی تو
چه رنگ است؟
لبخند تلخ
و تو
که از دستم در رفته نبودن هایت
جدا ماندن هایت
گرفتست هنوز