یاریام کن تا طعم تلخ نومیدی از وجودم پاک شود. هر گلایهای هم داری، امشب خودت را فراموش کن و در سکوت دستت را بر پیشانیام بگذار، نیاز به نجات دارم… البته که معجزه کردن کار سختی است کنسوئلو، اما لطفا معجزه کن
از نامه آنتوان دو سنت-اگزوپری به همسرش
یاریام کن تا طعم تلخ نومیدی از وجودم پاک شود. هر گلایهای هم داری، امشب خودت را فراموش کن و در سکوت دستت را بر پیشانیام بگذار، نیاز به نجات دارم… البته که معجزه کردن کار سختی است کنسوئلو، اما لطفا معجزه کن
از نامه آنتوان دو سنت-اگزوپری به همسرش
از خواب که میپری به خودت میگی این یه رویای خوب بود یا بد. نمیدونی؟
قرار بود تو خواب پروانه ببینی اما همه چی بود جز پروانه. حالا که بیدار شدی گیج میزنی.
اینور رو نگاه میکنی، اونور رو نگاه میکنی. به لیست کارهای نیمه کارت نگاه میکنی تا اینکه یهو یادت میاد میخواستی چی باشی.
و کسی که میخواستی باشی از خواب بیدارت کرده و حالا اجازه خواب دوباره بهت نمیده. مثل شبهای پیش. مثل خیلی از شبها.
مثلِ هر شب.
از خواب بیدار شدی
اساس میکنی وقت کمه
سریع داری همه کارهایی که باید انجام میدادی رو سریع انجام میدی
تو عجله داری
انگار نه انگار که محدود شدی
تو میخوای به بیشتر و بیشتر برسی ولی جز خودت هیشکی باورت نداره
۱۹ آبان ۱۴۰۲
بی خوابی زده به سرم. درد کمر. بیخوابی. بازگشت به دوران خونه نشینی.
اطمینان از اینکه خوب میشی. ترس از اینکه نکنه خوب نشی.
دیدنِ کلیپ ملالتِ علی مصفا.
همه و همهِ لایه به لایهِ شد زیر ساختهای ۱۸ آبان ۱۴۰۲.
انگار ترس اومده سراغت.
صدای هیچ داره زیاد یشه.
صدایِ ترس، صدای بعدش، صدای رفتن.
صدایِ بغض.
هوای ابری امروز بهت میگه انگار دیر شده.
انگار امشب هوا میاد سراغت.
میاد که بهت سر بزنه.
مدتهاست که منتظرش هستی که بیاد.
یهو به خودت میای و میبینی خیلی دیر شده.
موسیقی غمگینی در حال پخش شدنه و تو داری فکر میکنی.
به همه چی خیره شدی.
یه لحظه تامل، یه لحظه بعدش هیچی.
تو آقای هیچ هستی.
عشقِ هیچ.
من تنها نمیمیرم.
من اینجوری، مثل الان غمگین نمیمیرم.
نه من نباید اینجوری با افسردگی بمیرم.
https://youtu.be/QA0qXBEjJrk?si=JAbMP2ZATfaqFm5D