... عشق واقعی برای عاشق واقعی چگونه ممکن است مشکل باشد یا مشکل به وجود بیاورد؟
درست است که سیمای آگنده از نوعی رنج و دلهره که در دیدار بسیاری از عاشقان جهان هست عشق را گهگاه کاری دشوار نشان میدهد و وقتی مُتِنبی، شاعر عرب، دربارۀ عشق جسمانی میگوید: هرکس عشق را آسان میپندارد اگر به من بنگرد عشق را بیمرسان خویش خواهد یافت و حلاج هم که شاید هیچ کس عشق عرفانی را مثل او نمیشناسد خاطرنشان میکند که عشق اولش سوختن است و آخر کشتن، تصور عشق ممکن هست که پارهای دلها را به لرزه و اضطراب درآورد. لیکن حقیقت آن است که انسان میل دارد تصور کند که عشق هر مشکلی را آسان میکند. کدام عاشق واقعی هست که حتی در میان دلهرههای «طوفان» شکسپیر ادعای لطیف شاهزاده فردینان را تصدیق نکند که میگوید بانویی که وی به خاطر او خدمت میکند رنج را برای او تبدیل میکند به لذت. حتی فرهاد افسانهها نیز کندن کوه را به خاطر شیرینی که او را بدین کار وامیداشت آسان مییافت. در واقع عاشق تا از خویش غایب است و فقط معشوق را مینگرد هیچ کاری را دشوار نمییابد هر سختی را تحمل میکند و هر دشواری را آسان تلقی میکند. مثل آن شتر مست که سعدی میگوید به خاطر همین مستی بار گران را میکشد و فقط وقتی به خود میآید فاصلهای را که بین او و معشوق هست میبیند و درمییابد که با دشواری روبروست.
در چنین حالی است که احساس میکند آنچه عشق را نزد وی آسان جلوه میداد، از خویش غایب بودن، از خود فانی گشتن، و خویشتن را نیست انگاشتن بوده. اگر هنرمندانی که به آنچه «عقدۀ نرگسی» نام دارد دچارند در شکنجۀ واقعی به سر میبرند برای این است که زیاده خود را میبینند. هر رنج و سختی که انسان دارد از خود او شروع میشود ــ از خودی او. البته عاشق تا خودی خود را ــ بیش و کم نفی نکند، تا خویشتن خویش را نابوده نینگارد، و تا وجود خود را در قبال معشوق مختصر و نفی کردنی نیابد، نمیتواند از خود غایب شود و عشق را همچون یک منبع لذت و آسایش تلقی کند. ازاینروست که عاشق وقتی قدر خود، قدر خودی خود را قیاس میگیرد و آن را در مقابل معشوق فداکردنی مییابد، در عشق هیچ چیز دشواری به نظرش نمیرسد و به قول عطار ــ ورا این عشق آسان مینماید.
اما این حالی نیست که ثباتی داشته باشد چون به محض آنکه باز وجود «خود» را در میان ببیند، نفی «خود» برایش مشکل میشود و عشق را دشوار مییابد. در چنین حالی معشوق را فقط برای «خود» طلب میکند، خود را در مرکز عشق مییابد، به خود «حاضر» میشود و از معشوق «غیبت» پیدا میکند. آن وقت است که احساس میکند عشق آسان نیست... .
▪️عبدالحسین زرینکوب
▪️ از کوچۀ رندان، ص 192