از خواب بیدار شدی
اساس میکنی وقت کمه
سریع داری همه کارهایی که باید انجام میدادی رو سریع انجام میدی
تو عجله داری
انگار نه انگار که محدود شدی
تو میخوای به بیشتر و بیشتر برسی ولی جز خودت هیشکی باورت نداره
۱۹ آبان ۱۴۰۲
از خواب بیدار شدی
اساس میکنی وقت کمه
سریع داری همه کارهایی که باید انجام میدادی رو سریع انجام میدی
تو عجله داری
انگار نه انگار که محدود شدی
تو میخوای به بیشتر و بیشتر برسی ولی جز خودت هیشکی باورت نداره
۱۹ آبان ۱۴۰۲
چون تو با سرعا ۴ ایکس در حال حرکتی
تو داری روی دور تند، تندِ تند میدویی
تو صبر نداری
تو آرامش رو بهم ریختی
تو داری میری تا برسی و وقتی هم که رسیدی
رد کنی بری سراغ مقصد بعدی
بعدی بعدی بعدی
مرگ خود خواسته یه جور عجیبه ، از نظر آوایی عجیبه. احترام به خود با مرگ. پشت مرگ، غم و اندوهه و پشت ِ احتررام به خود چی؟
کیومرث پوراحمد هم درگذشت. آیا مرگ پایانِ راهه؟ آیا بعد از مرگ همه چی تموم میشه؟ آیا و آیا و وقتی این همه سوال هست و این همه رنج حالا خودخواسته بودن از مرگ عجیبتر میشه. وقتی شاید دیر میشد رو نوشتم به مبارزه با افسردگی شدید فکر میکردم. لیوان آب و داروی ضد افسردگی ورودیه بود به ذهن من،
در باشگاه زندگی همبرگری.
زندگی چمدون نداره که یه شبه ببریش
خودکشی مرگ قشنگی هم نیست.
روایتی هست از جوانی کیومرث پوراحمد که در کارخونه ذوب آهن مشغول به کار بوده تا اینکه یه روزی میره دنبال عشق خودش سینما. کاش بجای ستایش از مرگ، این ننوع علاقه به زندگی رو بیشتر بگیم. شاید خیلی از ماها الان این جرات رو نداریم که مثل پوراحمد و بوکوفسکی دنیای یکنواخت و منطقه امن خودمون رو رها کنیم و بریم سمتِ اهداف خودمون. امروز هم به پایان رسید ولی فردا در راهه.
ژاله میگفت خوشحاله که هنوز زندست
چون یکی پیدا کرده که عاشقشه
روزای خوبی رو داره تجربه میکنه
اما من ترسیدم چون تازه فهمیدم ژاله کلی قرص خورده و میخواسته تمومش کنه اما به موقع فهمیدن! فهمیدم که نتونستم جلوی خودکشی ژاله رو بگیرم. میتونست دیر بشه. بسیار تلاش کردم اما این بار موفق نبودم. نمیدونم این جز تجارب خوبم میتونه باشه یا بد. از طرفی هنوز زندست و از زندگیش راضیه، از طرف دیگه من نتونستم جلوی خودکشی و فکرش رو بگیرم. این زندگی هنوز ادامه داره و من هنوز توش دارم میجنگم و تا جایی که بتونم حواسم به بقیه هست. پس توام اگه میتونی، حواست به بقیه باشه اگرم کمک میخوای؛ بگو! سختش نکن به هرکی که تونستی بگو! به هرکی که شد بگو! شک نکن زندگی هنوز ادامه داره؛
همونطور که در یادداشت قبلی برای مبارزه با افسردگی نوشتم اینجا هم دوباره میخوام با واژه ها رقصان رقصان به مبارزه افسردگی بپردازم
پس با من همراه باشید:
آخه به راستی به جز این لیوانی که مرتب پر و خالی میشه تو این دنیا چی باقی میمونه؟
هیچی
دقیقا جواب همینه این لیوان باید هر پر شه تا دوباره خالی شه. توی این لیوان میتونه آب گوارا باشه میتونه آب لجن باشه
تو میتونی انتخاب کنی چه آبی باشه کجا باشه با کی باشه
چی شد؟ خیلی عجیب شد. آره خودم میدونم اما این تازه یادداشت دومه
با من همراه باش تا در ادامه رندگی و غماش و افسردگی برات بازش کنم
تا به فرمول کشف داروی ضد افسردگی غیرعلمی و غیر تجربی من پی ببری
به باشگاه زندگی همبرگری خوش اومدی
لینک ورود به باشگاه زندگی همبرگری
اگر این نوشته به دردتون خورد یا ازش خوشتون اومد یا نقدی دارید خوشحال میشم بهم خبر بدین؛
لیوان آب که بر میدرام به این فکر میکنم چی شد که این ریختی شد همه چی، من که دیروز با همین لیوان آب حالم خوب بود، می خواستم دنیا رو تغییر بدم، چی شد امروز، الان با همین لیوان آب خوردم به پیسی.
لیوان خالی شد. بطری برمیدارم تا یه لیوان آب دیگه بریزم
به اینور اونور نگاه میکنم
هیشکی نمیگه بمون
جز این لیوانی که هی پر و خالی میشه
حتی تو اوج خنده یادِ غما ولم نمیکنن
حالا همین لحظه، زندگی لیوانی بهم میگه یادت نره هنوز زنده ای؛
این لیوان آب از ته دل منو می خواد
تا وقتی خالی میشه دوباره پرش کنم
و غمِ کمتری سراغم بیاد
اگر این نوشته به دردتون خورد یا ازش خوشتون اومد یا نقدی دارید خوشحال میشم بهم خبر بدین؛
مثبت بودن توی اوج سختی یعنی چی
منظورم چارلز بوکوفسکی نیست. منظورم از بوکوفسکی یعنی فقط خوردن و کشیدن و کردن و تبلیغ بی خیالی. یا کتابای چرند اندیش سلف هلپ و مثبت بودنی در ظاهر واقع گرایانه اما در باطن سرشار از تهی بودن مثه دکتر شکوری راد نه اینا چالش من نیست. حتی تو روزای بد میشه یجوری ادامه داد و اون همبرگری که خیلی وقت پیش درست کردیم رو یه گاز جذاب بزنیم. یه گاز بزنیم به این زندگی و بریم سراغ ادامش. امروز این نهایتِ بچه باحال بازی من بود. تو روزی که همه چی خیلی بد بود تونستم یه ذره ادامش بدم به طوری که هنوز جذاب باشه.
اگر این نوشته به دردتون خورد یا ازش خوشتون اومد یا نقدی دارید خوشحال میشم بهم خبر بدین؛
تو تنها نیستی
حتی اگه فکر میکنی تنهایی بازم تو تنها نیستی
تو در اوج تنهایی میتونی عضو باشگاه زندگی همبرگری باشی
باشگاهی که طراحی شده برای لحظههای ناامیدی و افسردگی
چه گیاهخوار باشی چه نباشی برای لحظهای برای یه وعده
برای چند ثانیه بیا پیشِ ماهایی که برامون مهمِ تنها نباشی
تا تنها نباشیم
ما تنها نیستیم
همیشه یه وعده پیشِ ما داری
تو تنها نیستی
حتی اگه ته خط هستی
به آسمون نگاه کن
یه لبخند بزن
درسته دلیلی برای لبخند نیست اما تو لبخند بزن
نه به خاطر اینکه تو بندی یا توی گرونی گیر افتادی نه
چون هنوز داری نفس می کشی
و تا وقتی که نفس میکشی یعنی هنوز بازی سمتِ تو
لبخند لبخند لبخند
تا پیروزی
تلخ تلخ تلخ باید بره تا غم بره تا شادی بیاد تا خوشی بیاد
اهل شعار نیستم اما به جز لبخند تو این شرایط تو بگو چجور میشه ادامه داد؟
یک زمانی که آرومی به آسایش فکر میمنی به اینکه میتونی مدیریت کنی زندگی رو
اما همیشه پشت بندش دستت به هیجا بند که نیست تازه آویزونم هستی از پرتگاهِ غم
اینجا اونجاست که باید یه گاز از همبرگرت بزنی
همین تفکر باشگاه زندگی همبرگری امروز منو نجات داد
دومین روز است که سعی دارم باشگاه و مفهوم باشگاه را بیشتر و بیشتر با دیگران مطرح کنم.
ایده باشگاه همبرگری. من را به حرکت درآورد برای اینکه آدمی باشم برای آدمی.
قاضی نباشم اما بتونم نجاتت بدم بدون اینکه بدونم قربانی هستی یا مقصر.
برای پیوستن به باشگاه زندگی همبرگری هیچوقت دیر نیست
نقص زندگی هنوز پابرجاست
دوستی دیگر مجدد قصد داشت خودشو بکشه
بهش گفتم نکش
گفت الان وقت شعار نیست
گفت زندگی یعنی سراب
گفتم مقصد یعنی سراب
سر سراب دعوا شد
اون خودشو نکشت اما خیلی از من جون گرفت
به باشگاه زندگی همبرگری خوش اومدی