ای عشق کجایی تو خلوت این شبها نجاتم بدی که داره تموم میشه
ای عشق با من بخون برای آخرین بار
ای عشق با من بگو برای آخرین بار
ای عشق به پیشم بیا
ای عشق تو بگو
آیا مرگ زیباست؟
ای عشق کجایی تو خلوت این شبها نجاتم بدی که داره تموم میشه
ای عشق با من بخون برای آخرین بار
ای عشق با من بگو برای آخرین بار
ای عشق به پیشم بیا
ای عشق تو بگو
آیا مرگ زیباست؟
تو هم با من نموندی و چه خوب که با من نبودی
تو این روزایی که دارم بگا میرم
تو این روزایی که من واقعا آچمز شده
تو بودنت برای من خجالتآور بود
چون نمیتونستم خوشبختت کنم
و چه خوب که الان نیستی تو این روزا که منم اضافیه
تو هم با من نموندی و چه خوب که با من نبودی
وقتی صدای بارون منو به رقص وا داشت
بوش مستم کرد
تا غم آبان کمی سبک شه
خونم هنوز کم شده اما پاکی یعنی جنگ حضور
باز زدم به صحرای کربلا
عاشورای آبانی کربلای تهرانی
اگر این نوشته به دردتون خورد یا ازش خوشتون اومد یا نقدی دارید خوشحال میشم بهم خبر بدین؛
این روزها همه تو را دوست دارند
جز خودت
که خویش را تحویل نمیگیری
دوستِ همیشه تنها
تنهایی را باور نکن
تو بهترین هستی
از این روزها بگذر
از این همه امیدوار رفتن و ناامید برگشتن
از این همه به لیلی فکر کردن و ندیدن
از این همه بیداری و نخوابیدن
از این همه مردن و زندگی نکردن
خستم
یک زمانی که آرومی به آسایش فکر میمنی به اینکه میتونی مدیریت کنی زندگی رو
اما همیشه پشت بندش دستت به هیجا بند که نیست تازه آویزونم هستی از پرتگاهِ غم
اینجا اونجاست که باید یه گاز از همبرگرت بزنی
همین تفکر باشگاه زندگی همبرگری امروز منو نجات داد
مثل یک غمگین
یکسال است که باقی ماندم
من نمردم اما نفسم نفس زندگی نیست
بعد از کُشتن دِزدِمونا، يا تنهایی رستم است بعد از کُشتن سهراب و بدتر از آن تنهایی رستم است بعد از کُشتن اسفنديار. چيزی در باطن من کُشته مانده است که بايد حياتش را به وی باز داد و اين منم که بايد دستهای زندگیبخشم را به سويش دراز کنم. اين است که دلواپسم؛ زيرا چيزهای نادانسته بسيار است و توانايی آدمی ناچيز. شاید عشق است که آن سهراب و اسفندیارِ کُشته را جانِ تازه میبخشد.
شاهرخ مسکوب
نامهها
تصمیم گرفتم تو چالش کار عمیق شرکت کنم.
دوری از شبکههای اجتماعی، مهمترین قسمت این چالشه. دوری از فضایی که در عین ناباوری خیلی اعتیاد آوره. محیطی که وقتی ازش دور شی اولش به شدت احساس تنهایی میکنی ولی بعدش که با خودت فکر میکنی میبینی همون موقعی هم که توی این شبکههای اجتماعی بودی بازم تنها بودی فقط اون موقع داشتی خودتو فریب میدادی. اون موقع پشت یه عکس پروفایل پنهان میشدی و به یه عکس پروفایل دیگه خیره میشدی بعدشم سرگردون. نه این از تنهایی هم بدتره. تنهایی وقتی که حس میکنی تنهایی و همین تنهایی که به آدم درس میده تا قدر محبت بدونه قدر زندگی قدر عشق. همون لحظه که احساس میکنی از همه دنیا(شبکههای مجازی) جدا شدی و هیشکی نداری. به دیوار میزنی شاید کسی از پشت دیوار جواب تنهاییتو بده. اما دیوار مثله شبکههای اجتماعی بهت دروغ وعده نمیده. پشت دیوار هیچکس نیست. و زندگی دقیقا همین دیواره.
هر روز باید بجنگی با یه هفت تیر خالی در مقابل لشکر تا دندون یوزی بدست
باید بری سراغ مشکلات لاینحل
باید به آیندهای فکر کنی که جز سیاهی تو پالتش هیچ رنگی نیست
تو باید زنده بمونی تو این معرکه
با همین دکمههایی که این کلمات نوشتی
من خودم خیلی گفتم ولی هرچی بگم بازم کمه
شاید آیندگان یه روزی اومدن خوندن درد و زجری که ما تو دهه 90 کشیدیم
تماشاگه پرواز هم حتی کم آورد
به نام مسافران مظلوم
به نام تمام غمهای حبس شده در حسرت این روزهای زندگی
به نام هر چه که هست جز این روزهای زندگی
امشب باید یکی بشنوه
امشب باید یکی بدونه که میخوام حرف بزنم اما نمیشه
میخوام گریه کنم اما اونجور که باید بشه نمیشه
چرا همیشه غم اینجوریه
کمی بیشتر از من
عاشقی تو
اما عاشق دیگری
درد من چیست
علاجش جز مرگ چیست
راه رفتن گریه کردن
محمد صالح علا گوش دادن
سینهام دکان عطاریست
دردت چیست
هربار که به ته خط می رسی معجزه آسا نجات پیدا میکنی اما این رهایی موقتی ست و دوباره کمی شدید تر از گذشته به پایان نزدیک می شوی.
ببین ببین
حدیث این پنجشنبه ی پلاستیکی را ببین ببین که شهردار اسبق تهران هفت تیر بدست سراغ زن دومش می آید بله درست شنیدی همسر دوم امریست قانونی. ببین ببین که چکارمان کرده اند ببین ببین که قتل را با یک چای مینوشند ببین ببین درد ما را ببین ببین و بو بگو که نشانم از چه میراند درد را زندگی را. گریه بر روزگار ما دوا نیست و تنها باید مجاز شود تلاش کردن برای خوب زیستن.
تفسیر آهنگ پشت این جنگ ها علی سورنا
همیشه یه حسی می آد سراغت نسبت به عشق نسبت به دوست داشتن و اعتماد کردن. هر چی میگذره افراد بیشتری ترکت می کنن چون شاید تو امیدشونو از بین می بری. و دیگه داری یواش یواش به این باور میرسی که عشق همیشه سخت بوده و سخت ترم شده و شاید برای من وجود نداره در هر صورت این منم تنها و شکسته صدای پاهای دیوانه ی من می آد این منم بی تاب و شتابان بسوی شب روانم در مسیر رودخانه ی مرگ(قسمتی از ترانه ی ناله در کنار ظهر از زیرسیگاری بند).
قرص همدمِ خواب شود
رسیدن به صبحدم
هدف نیمه شب شود
لورازپام واجب شود
فریاد زن
با صدایِ رهایی
در سکوتِ سرد زمستانی
فریاد برای جدایی
جدایی از درد
دردِ بودن
دردِ زیستن
زهی