داره مردمک چشم زیبات گشاد میشه
داره جریان خون توی مغزت زیاد میشه
صحنه هایی که دیدی رو باور نداری
گریزی از حقیقت زجرآور نداری
جهان سوم هادی پاکزاد
تو اتاقت مشغول قتل عام انفرادی
این که پیغامات و سیزده روز جواب ندادی
می خوای تمام بافت های حافظت و از دست بدی
می خوای تجربه ی مسمومت به دنیا پس بدی
با احساس یک حیوون زخمی سمت آب میری
داری زخماتو لیس میزنی و آروم به خواب میری
صبح تو جنگل بیدار میشی و اسمت و یادت نیست
به جز بوی انتقام تو زمین آزادت نیست
توی آرواره هات حس می کنی درد زیادی
یعنی تو خواب دندونات و رو هم فشار می دادی
این که هندسه ی صورتت شبیه به حیوونا نیست
یعنی تو نسلی هستی که انتخاب اونا نیست
این که هر جا میری اون صحنه ها رو هم میبری
یعنی مثل گرگ آدمای بی گناه و میدری
این که تو محصول کشت انسان تو باغ وحشی
یعنی تو گناه طبیعت و هرگز نمی بخشی
این که رفتار مردم شبیه به این که می خوانت نیست
یعنی ذره ی زنده ای تو طبیعت نگرانت نیست
این که تو فکت حس می کنی درد زیادی
یعنی دندونات و تو خواب رو هم فشار می دادی
این که تو نوزاد درنده ی همین فصلی
این که حلقه ی بعدی زنجیره ی تولید نسلی