از افسانه تا صحنه، با روایتی زنانه
داستان داش آکل، لوطیِ جوانمردِ شیراز، برای ایرانیان داستانی آشناست. روایتی که صادق هدایت در «اوسانه» آن را برای همیشه در ادبیات معاصر ایران جاودانه کرد. اما بهرام بیضایی، کارگردان و نمایشنامه نویس اسطورهساز ما، هرگز به بازگویی سادهٔ افسانهها بسنده نمیکند. او در نمایشنامه «داش آکل به روایت مرجان»، تیغِ تیزِ نقد خود را بر پهلوانیِ مردانه و روایتهای یکسویه میکشد و این بار، روایت را به دست کسی میسپارد که در داستان اصلی، محضوری بیش نبود: مرجان.
این اثر، تنها یک بازنویسی نیست؛ یک بازپرسیِ دراماتیک از اسطورههای مردانه، مفهوم غیرت و ساختار قدرت در روایتگری است.
از حاشیه به مرکز: مرجان، راوی-قهرمانِ جدید
در روایت هدایت و افسانههای عامیانه، مرجان زنی است زیبا که به عنوان «جنسِ غنیمت» بین دو پهلوان (داش آکل و کاکا رستم) دست به دست میشود. او فاقد اراده، صدا و عاملیت است. اما بیضایی با ژرفنگریِ ویژهٔ خود، او را از انفعال بیرون میکشد و در کانون داستان قرار میدهد.
بیضایی با انتخاب نام «به روایت مرجان» در عنوان نمایشنامه، فوراً موضع خود را مشخص میکند: این تنها روایت ممکن نیست، بلکه روایتی است از نگاهِ مرجان. او با این کار، همزمان دو کار انجام میدهد:
۱- واژگون سازی روایت پدرسالارانه: روایتی که توسط مردان و برای بزرگنمایی فضایل مردانه (پهلوانی، غیرت، جنگ) نوشته شده بود، اکنون توسط یک زن بازگو میشود.
۲- افشای تاریخ: یادآوری اینکه هر روایتی، از دیدگاه و منافعِ راویاش رنگ میگیرد. آنچه به عنوان «حقیقت مطلق» از یک افسانه میشناسیم، تنها یک نسخه از ماجراست.
ساختارشکنی اسطورهٔ پهلوانی: نقد «غیرت» مردانه
بیضایی به زیبایی اسطورهٔ داش آکل را میگیرد و آن را در برابر آیینهای قرار میدهد تا زوایای تاریک آن را نشانمان دهد. پهلوانی که قرار بود نماد شرافت و جوانمردی باشد، در نگاه مرجان موجودی است خودشیفته، خشن و اسیرِ توهمات «ناموس» و «غیرت».
غیرت به مثابه مالکیت: غیرت داش آکل و کاکا رستم، نه برای محافظت از مرجان، بلکه برای حفظ «حرمت» و «مالکیت» خودشان است. مرجان در این نبرد، یک انسان با احساسات و خواستههای مستقل نیست، بلکه ملکیتی است که باید تصاحب شود.
پوچی نبرد: مرجان با طنزی تلخ و هوشمندانه، پوچیِ جنگِ دو پهلوان را به تصویر میکشد. مردانی که برای «عشق» به او میجنگند، حتی فرصت نمیکنند از آرزوها، ترسها یا عقاید او بپرسند. نبرد آنها در واقع نمایشی برای نفس و غرور خودشان است.
سبک و زبان نمایشی: گفتگو با گذشته
بیضایی در این نمایشنامه از زبان و سبکی استفاده میکند که هم به گذشته ادبیات ایران ادای دین میکند و هم آن را به چالش میکشد.
زبان شاعرانه و نیشدار: دیالوگهای مرجان ترکیبی است از زبان فاخر و شاعرانه (در توصیفات و خاطرات) و طنزی گزنده و منتقدانه (در تحلیل رفتار مردان). این زبان به او عمق و قدرت میبخشد.
فاصله گذاریِ برشتینی: مرجان مدام با تماشاگر صحبت میکند، مستقیم به آنها نگاه میکند و داستان را برایشان روایت میکند. این تکنیک که از برشت وام گرفته شده، به بیننده اجازه نمیدهد غرق در احساساتِ تراژیک داستان شود؛ بلکه او را به تامل و قضاوت وامیدارد. بیننده همیشه میداند که این یک «روایت» است، نه واقعیت عینی.
تکنیک نمایش در نمایش: مرجان نه تنها روایتگر، بلکه بازیگری است که صحنهها را بازسازی میکند. او گاهی نقش داش آکل، گاهی کاکا رستم و گاهی خودش را بازی میکند. این کار بر ساختگی بودن نقشها و نمایشی بودن رفتارهای اجتماعی تاکید دارد.
درونمایههای کلیدی: صدای سرکوبشدگان
باز پسگیری روایت: هستهٔ مرکزی نمایشنامه، قدرتِ روایتگری است. بیضایی میگوید کسی که روایت کند، قدرت را در دست دارد. مرجان با روایت کردن، قدرتِ تعریف کردن خودش، عاشقانش و دنیایش را به دست میآورد.
نقد جامعه مردسالار: نمایشنامه نقدی تند بر جامعهای است که زنان را به حاشیه میراند و برای آنها هویتی مستقل قائل نیست.
تنهایی و قربانی شدن: در پشت طنز و قاطعیت مرجان، غم عمیقی از تنهایی و قربانی شدن احساس میشود. او قربانی نظامی است که او را نادیده میگیرد، حتی اگر در پایان، روایتش را بدزدد.
روایتی که میدزدد
«داش آکل به روایت مرجان» بیش از آنکه دربارهٔ داش آکل باشد، دربارهٔ قدرت transformative (دگرگونساز) هنر و روایت است. بهرام بیضایی با این اثر به ما نشان میدهد که چگونه میتوان با چنگ زدن به حق روایت، تاریخ را بازنویسی، اسطورهها را شکست و صدای خاموش شدگان را به گوش جهانیان رساند.
مرجان در پایان نمایش، نه یک قربانی، که یک پیروز میدان است. او اگرچه در نبرد فیزیکی مردان کشته شد، اما در نبرد بزرگترِ «حافظه و روایت» پیروز شده است. او داش آکل را نکشت، بلکه روایت او را دزدید و برای خودش روایتی نو ساخت. این بزرگترین هنر بیضایی است: دادن سلاحِ روایت به کسانی که همیشه موضوع روایت دیگران بودهاند.