حسینِ منصورِ حلاج- ۶
حسین آن روز که به دیدارِ جُنید رفت، هنوز فقط ٢۶ سالش بود. او آن روز حرف هایی زد و سؤال هایی از جُنید کرد. اما امامِ صوفیان جوابِ سؤال های او را نداد. فقط گفت: تو در اسلام شکافی افکنده ای که فقط سرِ جدا شده از بدنت می تواند آن را پُر کند. و پیش بینی یا پیش گوییِ امامِ صوفیان، دستِ کم در آن قسمت که به بُریده شدنِ سرِ حلاج مربوط می شد، درست از آب در آمد.
در موردِ کارهایی که از آن پس حلاج کرده است گفته ها و نوشته ها بسیار ضد و نقیض است. از خودِ او هم آثارِ اندکی باقی مانده است. می گویند وقتی جسدش را می خواستند بسوزانند کتاب هایش را هم ریختند روی جسدش سوزاندند. دستور داده بودند هر کس کتابی از حسین ابنِ منصورِ حلاج را خریداری کرده است آن را بیارد و به مأموران خلیفه تحویل دهد. این بود که آثارش را هم جمع کردند و با خودِ او سوزاندند. کتابی هست به نام اَلْفِهْرِسْت، که آن را یک ایرانی به نام ابنِ ندیم در قرن چهارمِ هجریِ قمری نوشته است. اَلْفِهْرِسْت دربارۀ کتاب ها و خط های دورانِ ساساسانی و همچنین دربارۀ کتاب هایی است که تا قرنِ چهارمِ هجری در کشورهای اسلامی نوشته شده بود. دراین کتاب، اسامیِ آثار حلاج هم آمده است، که ۴٩ تا، و همه هم به زبانِ عربی، است. از این میان، فقط چند تای آنها باقی مانده، که لوئی ماسینیون، محققِ مشهورِ زندگی و افکارِ حلاج، آن ها را در کتابخانه ها پیدا کرده و به چاپ رسانده است. یکی از این ها دیوانِ اشعار اوست که به فارسی هم ترجمه شده. اما از روی همان حرف های ضد و نقیضی که درباره اش گفته اند و نوشته اند، و با همان آثارِ اندکی که از او باقی مانده است، می توان فهمید چه شخصیتی داشته و افکارش چه بوده است. مخصوصاً که در هر حال حکومتی فرمانِ قتلش را صادر کرد که دست کم به ظاهرِ دین بسیار اهمیت می داد.
آن چنان که نوشته اند بیش از هشتاد تن از عُلمای اسلام و حتی انگار بعضی از عُرَفا و صوفیان هم حکمِ ارتدادش را امضا کرده بودند. با این توضیح که فقط هم علما و عُرَفای سُنّی مذهب نبودند که عقایدِ او را مُغایر با روحِ دین می دیدند و مرتدش می دانستند. در میانِ آنها افرادی از عُلما و عُرَفای شیعی مذهب هم بودند. حتی پدرزنِ خودش هم که عارفی شیعی مذهب بود او را طرد کرده بود.