نوشین زرگری | بی قانون
هوا معلوم نیست سرد است؟ گرم است؟ معتدل است؟ اصلا حرف حسابش چیست؟ چرا ما را اینجوری گیر آورده؟ مگر ما با هوا چکار کردهایم که اینجوری طلب پدرش را از ما دارد. چهار دقیقه سرت را از پنجره بیرون میکنی که یک هوای تازه بخوری مثل انیمیشنها با صورت سیاه ذغالی سرت را میآوری داخل. برای چی این هوا انقدر کثیف است.
هیچ کاریش هم نمیتوان کرد. مثلا کاش میشد مثل این پیرمردهای محترم بازنشسته که عصر به عصر آسفالت کوچه را آب میدهند (راستی چرا آسفالت را آب میدهند؟ چیزی داخلش کاشتهاند و قرار است سبز شود؟ این هم رازی است که در نوع همیشه سربسته میماند و خوب است آن را یک روزی مثل تابلوی مونالیزای داوینچی به روش دن براون دیکد کنیم و بفمهمیم آسفالت چه احتیاجی به آب دارد؟) بتوان هوا را هم آب داد. انسان بلند شود و صبح به صبح هوای کوچه خودش را با این شلنگ قرمز راهراهها (راستی چرا شلنگها در ایران همهشان قرمز و راه راه هستند؟ مثلا چرا زرد و خالدار یا بنفش و ساده نیستند؟ همه قرمز همه راهراه. این را هم باید روزی رازش را به روش دن براون دیکد کنیم) آبیاری کند و هوا کمی تمیز شود. وقتی گرم است میگویند هوا بنزین درونش بیشتر وارد ریه میشود و ما میمانیم در انتطار زمستان که این مشکل حل شود و تا میآییم یک نفسی فرو بدهیم و روح را جلا بدهیم، در جا سه تا سرطان باهم قورت میدهیم. چون حالا در زمستان جریان «وارونگی» مشهور پیش میآید و حالا «اینورژن» را بیاور و سرطان را بار کن. هوا هم که تمیز نباشد و اکسیژن به مغز نرسد، آدمها «خونی» و «رگ گردنی» میشوند و سر یک جای پارک میخواهند هم را پاره و پوره کنند. من که فکر میکنم علت اصلی بسیاری از بزهها و ناهنجاریهای اجتماعی همین داستان آلودگی هوا و نرسیدن اکسیژن به مغز است. حداقل کاش بین مردم از این مخازن اکسیژن پخش کنند و ملت ببندند پشتشان و ماسکش را بگذارند جلوی دهانشان و بروند پی زندگیشان. مثلا یک شهر را تصور کنید همه مثل غواصها تردد میکنند که البته اینهم کمی ترسناک است. نمیدانم به هرحال من که کارشناس نیستم و همین راهحلها به فکرم میرسد.
این هوا ارث پدرش را از ما میخواهد. حالا خیلی تمیز است برای من نامريی هم هست، کاش حداقل مريی و قابل رویت بود و آدم یقهاش را میگرفت که «بابا جان، کمی به خودت بیا، پدر ما را تو درآوردی، برو یک دوش بگیر، آخه انقدر کثیف؟ خودت خجالت نمیکشی اینجوری در دید عموم ظاهر میشوی؟ شخصیت نداری؟ کمی پرنسیپ در حلقت فرو کنیم بلکه یاد بگیری خودت را شستوشو بدهی؟ هان؟» به هرحال اینجور که معلوم است باید با این هوا با زبان زور حرف زد. تا حالا که با زبان خوش آدم نشده و دم به دم قربانی میگيرد. لعنتی زده است روی دست هانیبال لکتر، بس که قاتل است. باید این هوا را برد یک گوشه، با چک و لگد یا به قول دوستان لقت (چجوری میشود در یک کلمه سه حرفی دو تا غلط املایی داشت؟ رجوع شود به دن براون) حالیاش کرد که یا خودت را درست میکنی یا اگر نکنی، از این به بعد همین آش است و همین کاسه. خدانگهدار.