به اعتقاد وی کار بیهوده ای است که به دنبال معنای زندگی بگردیم، درحالیکه چیزی وجود ندارد و کار بسیار بیهوده تری است که به وجود بعد از مرگ اعتقاد داشته باشیم.
جهان غیرقابل شناخت است و زندگی بی معناست، تلاش ما برای شناخت و فهم آن نیز راه به جایی نخواهد برد.
"باید از ساختن سطح آرام و مطمئنی که به قلب، صلح و آرامش می بخشد ناامید بود" وی با اشاره به تجربیات مشترکی که برای بیشتر مردم به صورت محسوس اتفاق افتاده است، بیان می کند که: "این دنیا، مطابق حق و صواب و عقل نیست و این تمام چیزی است که می توان گفت."
ما نمی توانیم به دنبال فهم حقیقت باشیم، نمی توانیم از مرزهای هوش، فراتر برویم، نمی توانیم تلاش کنیم تا محدودیت های زندگی را به وسیله ی علم از بین ببریم و نمی توانیم آرزو کنیم که در زندگی هیچ گاه نمیریم.
ما سرنوشت خودمان هستیم و ناامیدی ما همان زندگی ماست و هیچ وقت نمی توانیم از آن فرار کنیم.
اما با پذیرش این پوچی چگونه میتوان زندگی کرد؟
کامو معتقد است هوشیاری و آگاهی کامل، از راه حل های اشتباهی مانند روی آوردن به دین جلوگیری می کند و باعث می شود با انرژی و شوروشوق به زندگی ادامه دهیم. این که چگونه بدون یک معنای نهایی، زندگی ارزش زیستن دارد.
لذت زندگی، از آگاهی نسبت به محدودیت ها، جدانشدنی است.
باید تدبیری به نام آگاهی را اتخاذ کنیم و به دنبال راه حل هم نباشیم .
در عوض می توانیم در برابر این محدودیت ها از خرسندی حرف بزنیم. "خرسندی و پوچی، هردو فرزندان یک مادر {این جهان} هستند". آن ها جدانشدنی هستند. این بدین معنا نیست که کشف پوچی، ضرورتا به خرسندی ختم خواهد شد، اما قدردانی از پوچی، باعث می شود که سستی و نااستوار بودن بشریت را قبول کنیم و نسبت به محدویت ها آگاه شویم و از همه مهم تر این حقیقت را بپذیریم که ما نمی توانیم آرزو کنیم که روزی ناممکن ها، ممکن شوند. این ها همگی نشانه های زنده بودن است.
کامو پس از قبول پوچی توصیه میکند بدون تسلی زندگی کنید، بدون گریختن از چیزی، و با ایستادگی کردن با تمام وجود.
"ناراضی بمیرید اما تن به مرگ خودخواسته ندهید".