رو به تنهایی و غروب.. رو به آینده ای که ازآن من نیست مینشینم..
به نام طعم نامت ..
به وفایی که اگر نباشد هم گله ای نیست..
...
من مرگ را هر روز دوره میکنم / تو امید داری؟
مرا ببوس/ مرا ببوس که این گناه آرام میکند درد نفهمیده شدن هایم را..
تو عمق زخم را میفهمی ...
درد مشترک ما را به هم بسته / خودت هم خوب میدانی
ما میرویم از شهر / ما هم بستر رود خواهیم شد...
تا که این
تن ها مان/ تنهاییمان... در هم یکی باشد..
پس / تا آن روز..