۱۳۹۶/۱۰/۰۸ - - زهی نوشت -
هزار دسته خارِ خشک را، هزار مرد
به نام یادبود عشقهای سرد
به دخترانِ باکره سپردهاند..
هزار مرد گفتهاند:
«گلِ سیاه قلبِ ما،
حکایتِ شبان تیرگی است
گل سیاه قلب ما،
حکایتی ز تیرگی است»
هزار اسبِ شیههزن، چنان ز جاده رفتهاند
به یک جهش،
چنان قلاع سهمگینِ وهم را به زیر سُم نهفتهاند
که گوییا، هنوز هم در آسمانِ گوشهایمان،
صدای سُم،
چنان ستاره میپرد
صدای سُم،
چنان ستاره میرود!
چه روزگار غنچههای تیرگی است،
که دشمنم به دشنهای دریده سینههای مادرم..
برادرم به خنجری، سر پدر بریده است..
و دوستم به خواهرم، به نام یادبود عشق،
هزار دسته خار خشک داده است..!
دکتر رضا براهنی
«از دفترِ شبی از نیمروز»