۱۳۹۶/۱۱/۱۰ - - زهی نوشت -
زندگی من معنا دارد. اعتراف میکنم در برابر بیشمار انسانهایی که از بیمعنایی زندگیشان رنج میبرند ـ البته اگر مجبور به باور کردن آنها باشیم ـ گیج و مبهوت میشوم. این آدمها در نظرم مثل زنهای شیکپوشی هستند که رو به روی یک کمد شگفتانگیز پر از لباس میایستند و مدام فریاد میزنند که چیزی برای پوشیدن ندارند. واقعیت سادهی زیستن، خود یک معناست. زیستن رو این سیاره معنای دیگری است. زیستن میان دیگران یک معنای تکمیلی و غیره. پس اعلام این که زندگی من بیمعناست نمیتواند جدی باشد. اگر بخواهم درباره خودم به طور دقیق توضیح بدهم باید بگویم تا امروز برای زندگی انگیزهای نداشتم با این حال وضعم را خوب ارزیایی میکنم. زندگی من یک زندگی بیهدف بود. من به شکلی بیقد و شرط و مستقل زندگی میکردم و میتوانستم با رضایتی به همان شکل ادامه بدهم اما سرنوشت من را به دام انداخت.
📖 «سفر زمستانی»، املی نوتومب، ترجمهی بنفشه فریسآبادی، نشرچشمه