چقدر خستهای
پیش از شروع سلب مسئولیت از غم موجود در متن زیر مثل همیشه
من حالم خوش نبود از صبح، اینو عباس معروفی خوب میفهمه. اینو اون کارمند خسته بانک، که از صبح به حمید هامون فکر میکنه و عصر ذهنش پیش مهشیده، میفهمه. اشک اون شب چی بود؟ درد مشترک؟ کجاش یکی بود یعنی تو کجا من کجا. زیرا غمِ من از غمِ تو دور بود. تجربه زیستنم در مواجه با تو کم بود و غرور زیستنم زیاد. آینده چیه؟ کدوم اتفاق؟ کدوم برنامه! الان که دیگه میدونی چیو نمیخوای. خوابِ خوب. بیخیال. بابت همینها دهنم سرویس شد. برام گرون تموم شد. انکار رو که دیگه نمیشه انکار کرد. دو شمع بودیم که سوختیم. تو نیستی که ببینی، صدای تو همین واژههاست. تو نیستی ببینی، نگاه تو همین واژههاست. تو نیستی ببینی، تو همین واژههایی که تنهام گذاشتن. ای وای. تا الان که اینجا نبودی از اینجا به بعد هم نیستی و نخواهی بود. دیگه دیروز نمیاد ولی فردا میاد. تولد و مرگ. حالا اگه زود بیای چی؟
به خاطرِ یک روز
به خاطرِ مرگ