۱۴۰۱/۰۵/۰۶ - - زهی نوشت -
وسط اپیزود مستی و راستی (قسمت ۲۱۲) داشتم به خستگی فکر میکردم. به افسردگی به هیچی. به احساس تنهایی و مشغول بودن ذهن فکر میکردم. به تنهایی. به فکرای عجیبی که میاد سراغت و میره. به شعور اجتماعی و به تنهایی. تو فقط مسخرش کن. ولی تهش میبینی همون که همیشه مسخرش میکنی، تهش میاد و نجاتت میده. تو از راه دور، از ستارههای دور اومدی. اومدی که منو ببری. ببری یه جای دور، یه راه دور. درگیری دور. کجا یا کجا به این زودی رفتیم، که تو نبودی.