روز آغاز شده بود. هوا پاییزی و نیمه سرد در حال گذر بر واژه های یخ زده ام بود.
عشقی نبود که ابتدایش باشد شکستی هم برای انتها در کار نبود. تلخ یا خوش روزها
سپری می شد. هنوز زنده بود. دلیل آمدن را نمی دانست بهانه ی رفتن، شاید دلیلش بود.
ترانه کتاب دوا سیگار همه و همه تنها دیازپام بود برای فراموشی. درد از دور سه حرف بود.
همه حرف ها حقیقت بود،دنیا زیبا. زندگی معنایی پر تلاطم از نگین بر امواج نیل گونش.
تمام قصه بود و خواهد ماند.
بر فراز ابرها جدا از دنیا بندگی می کنم. خسته از ارتفاع پرواز روحمُ بگیر قبل از اینکه حیرون بشم
خدا کمک منو از این زندون ببر.
پوریا