۱۳۹۱/۱۰/۱۴ - - زهی نوشت -
دیگر نقشی میان دلتنگی هایم نداری
دیگر سهمی در سیگارهایم نداری
همان نقش خیالی گذشته را هم دیگر نداری
هیچ پنداشتن،هیچ پنداشتم
خورشیدِ محبوبِ ناشناسم، غروب را دوست دارم
غمگین و شاد از آن لحظه و متعجب در این لحظه
دانستم هیچ نمی دانستم از سهم و خواستن خود
زهی یا رب گیج گشته ام
لیکن خواستار گیج ماندنم
بودم و بمانم و گیج تر شوم که گیجی را می دانم
شاید گیجی بهانه ای باشد