تیتراژ (عنوانبندی) فیلم قیصر، یکی از معدود عنوانبندیهای سینمای پیش از انقلاب است که نقشی اساسی در تکمیل تأویل از اثر دارد. این عنوانبندی که کار عباس کیارستمیست، از تصویر اندام برهنهی انسان و خالکوبیهای روی آن، بر زمینهای سیاه تشکیل شده است. البته به اضافهی موسیقی حماسی و زورخانهای اسفندیار منفردزاده. خالکوبیها شامل تصاویری از قهرمانهای شاهنامه است. و در پایان تیتراژ، تصویری از زنگ به تصویر به صدای آژیر آمبولانس کات میشود.
قیصر، چه فیلم و چه شخصیت، نمایندهی اتفاقی بود که در سینما و فرهنگ ایران داشت میافتاد. شخصیت قیصر، هیچ ویژگی ظاهری خاصی برای ستارهی سینما شدن ندارد. مدل مویی که هیچ مدلی نیست و بعدها مدل موی قیصری نام گرفت و لباسی که حتا شبیه لباس کلاهمخملیهای فیلمفارسی نیست. قیصر حتا سبیلی هم ندارد. قیصر نمایندهی قد علم کردن سینمایی بود در مقابل سینمایی دیگر. قیصر، به تمام سینمایی ایرانی بود. در دورهای که موسیقی بیشتر فیلمفارسیها هندی و عربی و قهرمانهایشان به از جنس دیگری بودند، موسیقی ایرانی اسفندیار منفردزاده (کسی که موسیقی فیلم را به سینمای ایران هدیه کرد) و قهرمانی از زیرگذر، فیلمی را رقم زد که تاکنون در ذهن سینمایی ما مانده است.
اما، قرینهی تیتراژ در داخل فیلم، گفتوگوی قیصر و خاندایی در شب پس از اولین قتل است. وقتی که قیصر برخلاف فرمون، گوش به حرف دایی نمیدهد و با سلاح کمر به کشتن یک-یک برادران آبمنگل میبندد و با سرزنش دایی روبهرو میشود، فریاد میزند که مرگ ما در یاد هیچ کس نمیماند و کسی نمیفهمد که «برای چه» مردیم. و و آنگاه میگوید: «تو این دوره زمونه کسی حوصلهی داستان گوش دادن نداره» و خاندایی شاهنامهاش را میبندد.
ارجاعهای متعدد به شاهنامه در فیلم قیصر و به ویژه با قرینه قرار دادن آن در مقابل تصاویر اسطورهای تیتراژ فیلم، ما را بر آن میدارد که قیصر را نیز در تقابل با خاندایی قرار دهیم. از این منظر به نظر میرسد که تضاد اساسی فیلم نه میان قیصر و براردان آبمنگل، که میان قیصر و خانداییست. در واقع شخصیت برادران آبمنگل در فیلم بسیار کمرنگ و قتلشان در حاشیه قرار دارد. این تضاد قیصر و خاندایی، تضاد کهنه و نو، تضاد آرمان و واقعیت است که در سراسر فیلم به چشم میخورد.
وقتی که قیصر از «بیحوصلگی برای داستان گوش دادن میگوید» و خاندایی شاهنامه را میبندد، در واقع فیلم خبر از مرگ اسطوره میدهد. قیصر، دیگر نه در کنار شخصیتهای آرمانی شاهنامه و نه با زور بازو، که در زیر بازارچه و و توی کوچه و داخل حمام و توی واگن قطار، با «هر وسیلهی ممکن» به جنگ آن چیزی میرود که بقای او را تهدید میکند.
قیصر، از آغاز میداند که پایانی غیر از مرگ در پیش ندارد و به این پایان و مرگ، هیچ نگاهی مقدس یا نهاینجایی ندارد. مرگ را به عنوان واقعیتی تلخ میپذیرد. در فیلم قیصر، حتا نگاه به مرگ نیز اسطورهشکنانه و تقدسزداست. مرگ در واگن قطار، مرگی آن چنان، بی هیچ کلام آخری (چنان که روال رایج مرگ در فیلمهاست) و بی هیچ کسی که مرگ در بالین او رخ دهد و بی هیچ افتخاری.
تمام این توضیحات آورده شد تا بدانیم، در فیلم قیصر، مرگ فرمون، مرگ اسطوره و مرگ قیصر، تولد انسان است. انسسان عاصی که یک سال بعد و در سال ۱۳۴۹، بر خلاف اسلاف خویش دست به سلاح و هر نوع وسیلهای برد تا تضاد خویش با سیستم حاکم را حل کند.