حسینِ منصورِ حلاج- ٢
وقتی سالِ ٢۶٠ هجری قمری شد، که مطابق با ٨٧٣ میلادی بود، حسین ١۶ ساله شد و تحصیلاتِ مقدماتی اش را در مدرسۀ حَنْبَلی های واسط تمام کرد. آن وقت به تنهایی به شهرِ سابقشان شوشتر برگشت، و آنجا، باز هم در مدرسۀ حَنْبَلی ها، شاگردِ عارفِ مشهوری به نام سَهْلْ شد. حَنْبَلی ها یکی از شاخه های مذهبِ سُنّی هستند و ظاهراً به امر به معروف و نهی از مُنْکَر اهمیت زیادی می دهند. حسین دو سال آنجا درس خواند و بعد از دو سال به بصره رفت. بصره در آن زمان مرکزِ صوفی ها بود، و کارِ این جماعت در آن شهر رونقِ فراوانی داشت. بزرگ ترین صوفیِ آن اطراف هم که در بغداد اقامت داشت شخصی به نام جُنَیْد بود. حسین در بصره شاگردِ صوفی ای به نام عَمْرِ مَکّی شد و شدیداً تحتِ تأثیر او و تعلیماتش قرار گرفت.
آن وقت، در سال ٢۶۴ هجری قمری، با دخترِ یکی از صوفی های بصره به نامِ ابو یعقوبِ اَقْطَعِ کَرْنَبائی ، که از مریدان جُنَیْد بود، ازدواج کرد. این تنها ازدواجِ او بوده و او از آن صاحبِ سه پسر و یک دختر شد. اسم پسرِ بزرگش حَمْدْ بوده، که شرحِ حالی هم از پدرش نوشته است که به سال های آخرِ عمرِ او مربوط می شود. حَمْدْ در همین شرح حال گفته است عَمْرِ مَکّی، استادِ دورانِ جوانیِ حلاج، با ازدواجِ او با دخترِ ابو یعقوب مخالف بوده است. ظاهراً این دو صوفی، یعنی استادِ حسین و پدرزنش، به یکدیگر حسادت می کرده اند. مخصوصاً که ابو یعقوب ظاهراً شیعه هم بوده است.
خلاصه این که ازدواجِ حلاج باعث شد آن حسادت تشدید شود، به طوری که آن دو صوفی دعوا هم بر سرِ حلاج با هم کردند. حلاج هم مجبور شد بصره را ترک کرده و در بغداد پیشِ جُنَیْد برود، که رهبر و بزرگِ صوفی ها بود. ظاهراً حلاج می خواسته درسش را پیشِ این جُنِید ادامه دهد. اما جُنَیْد می گوید برگردد همان بصره و درسش را با استادش عَمْرِ مَکّی ادامه دهد. همین واقعه می تواند نشان دهد حلاج چه شخصیتی داشته است. شخصیتی که می توانسته دیگران را شیفتۀ خود کند، و آنها بر سرِ دوستی یا تصاحبِ وابستگی اش با هم دعوا بکنند.
عباس پژمان