طرف گفت: از زندان اوین تماس میگیرم.
سریع گفتم: قطع کن من میگیرمت عزیزم... برات هزینه میافته.
طرف گفت: گفتم از زندان اوین تماس میگیرم.
گفتم: جان؟ بعد تلپ. (از پشت پس افتادم پایین.) بعد هم تلپ تلپ تلپ. (که سهتا پله را یکی یکی قل خوردم پایین.)
صدا از گوشی آمد بیرون که: چی شد عمو؟ ترسیدی؟
گوشی را رساندم به گوشم و گفتم: چیزی نیست. تهران زلزله شد. همه میدوونند که تهران زلزلهخیزه.
صدا گفت: ببین اخوی... خانه پیدا کردی یا نه؟
گفتم: آقا راستش را بگو از مشاور املاک تماس میگیری یا از زندان؟
گفت: زندان.
گفتم: پس چی کار داری که خانه پیدا کردم یا نه؟ بعد هم هر چی هست زیر سر همین سردبیر روزنامه شرق و همین مدیرمسوول روزنامهس. من هیچکارهام. اینها من را بازی دادند. من جوان بودم و خام. اینها من را پیر کردند و پخته. من برای این که حسن نیتم را ثابت کنم باید به شما بگویم که توی روزنامه شرق موبایل خوب آنتن میدهد و این قضیه مشکوک است. نیست؟
صدا گفت: قربون دل و جراتت داداش. نه تنها باید مجسمهت رو ساخت بلکه باید ازت کپی گرفت یه موقع کم نیای. داداش دیگه کسی نیست بخوای لو بدی که نجات پیدا کنی؟
گفتم: چرا. یه آقایی هم هست که کچل است و باقی موددار. فرم کلهاش طوری است که از دور نگاه کنی فکر میکنی موشک شهاب است ولی از جلو نگاه کنی موشک نیست و نهایتا فشنگ است آن هم به اسم شهاب طباطبایی. از من میپرسید به نظرم همهچیز زیر سر همین شهاب است اصلا از من نشنیده بگیرید آیا میدانستید همین آقا یک بار ماستها را ریخت توی قیمهها و هرگز صدایش را درنیاورد؟
صدا گفت: ببین پوریا جان... من فقط از زندان تماس گرفتم... من هیچکارهام ها... خودت رو کنترل کن... چرا اینقدر بیجنبه بازی در میآوری؟ آدم که نباید اینطوری پشت این و آن صفحه بگذارد... من خودم زندانی هستم و دارم حبس میکشم...
گفتم: واقعا؟
گفت: بله.
گفتم: ای ول... شوخی کردم... خواستم ببینم میفهمی یا نه. وگرنه من که اصلا بیدی نیستم که با یه تلفن بلرزم...
روزنامه شرق
پوریا عالمی