شناسايي تاريخ در مقامِ مجانينِ فوکويي احتمالاً فرديترين و شخصيترين حرکتيست که ذهنِ نويسنده انجام ميدهد. کشتي به ساحل رو دارد. که انگار تابلوهايي از بروگل هستند اين قطعههاي تاريخ و نويسنده فقط تماشايشان ميکند و از مقامِ ديوانهگياش که ساختارِ خرد را دگرگونه نشان ميدهد استفاده کرده و تاريخِ شخصياش را مقابل تاريخِ رسمي قرار ميدهد. اين عمل علاوه بر آگاهي، شجاعانه است و عکسِ چيزي که برخي رفقاي مهگرفتهي امروز فکر ميکنند دخلي به انقلابيبودن ندارد و رفتاريست کاملاً آزاديخواهانه و در اقليت. نويسندهي موسوم به انقلابي که سرخهاي تندرو مدام از آن دم ميزنند چيزي نيست جز يک تبليغاتچي براي اقتداري ديگر که معمولاً نياز به خشونتِ بيروني را توجيه ميکند. بنابراين ايشان که عموماً ميدان ادبيات را با دفترِ احزاب يا موسسههاي تربيتِ نخبه در سه ماه و به صورتِ تضميني اشتباه گرفتهاند از بزرگترين دشمنانِ آزادي نويسنده و حتي در مستقلترين حالت مُريداني هستند که دم از آزادي ميزنند اما خود در جستوجوي اقتداري سياسي هستند براي ارضاي ميلِ اقتدارخواهشان.
روي سخن من با فردِ خاصي نيست و مطمئن هستم چپهايي در اطرافِ ما وجود دارند که خود از دستِ اين نوباوهگان يا مُريدان به تنگ آمدهاند. اين مرحله اصلاً نبايد به دعوايي ميانِ چپ و راست تلقي شود بلکه هشداريست از اقتدارخواهي بيشرمانهي عدهاي که به راحتي و هتاکانه و بي هيچ پايهي تئوريکي دم از دموکراسي ميزنند اما ماشينِ انقلابي که از آن نام ميبرند بيشباهت نيست به دستگاهِ سلاخي داستانِ کافکا. نويسندهي ليبرال مقابل اين نگاه مقاومت ميکند نگاهی که از قضا خوش آب و رنگ است و بهشدت توان در بازسازي و دوبارهخواني پيشينهي شرمآلودش دارد. نويسنده که در متنِ خود فاشيستي و با اقتدار مينويسد و در رفتار دشمنِ نازيسم و امثالهم است با احضارِ تاريخ اين خشونتدوستانِ مغلقگو و بينزاکت را با تاريخ نقد خواهد کرد. اقتداري را که مدام سعي ميکنند خود را از آن دور نشان دهند به رويشان خواهد آورد و چونان يک مبارزِ رزمي مقابلِ ضربههاي ايشان مقاومت ميکند و از پا نمياُفتد.
خطرِ بزرگ اين شبهمترجمها و نويسندهگانِ آوانگاردنما بيش از هر چيز در شکلي از داناييست که ارائه ميدهند. شکلي ناقص که در فرآيندِ آن، تاريخ چيزي نيست جز ضجههاي عدهاي و قهقههای مستانهي طبقهاي ديگر. تحقيرِ تاريخ و طفره رفتن از هر سرگذشت نهادِ قدرتي که با ايدههاي ايشان عجين شده و سرانجامي جز کشتار و حبس و مرگ نداشته، داستانِ تکراري اين وقاحتِ چپنماييست که البته رسالتِ تاريخياش را انجام ميدهد و ايشان را کاري نيست با چپِ نويي که در دلاش نابترين ايدهها براي نوشتن است و خواندن. نويسندهاي که بر کشتي مجانين نشسته و درصددِ نقدِ خشونت است. در منظرهي روبهروي خود، اين انسان را نيز ميبيند که غرق در توهم و روياپردازي، چنان به تحکيمِ خشونت به جاي قدرت کمک ميکند که از تهِ دل متأسف ميشود اما گريزي نيست که کشتي به راهِ خود ادامه ميدهد و مسير پر است از مناظر و تاريخ و تکههايي که در عينِ پراکندهگي و اعلامِ استقلال، خشونتطلب هستند و فاقدِ ذهني رئاليستي.
اما مقاومت مقابلِ هتاکي عينِ آزاديخواهيست و صدالبته بايد بحث کرد دربارهي معناي آزادي. اما تقديري که اين شبهمترجمها دنبالِ آن هستند، نابودي ديگريست. اما اگر همهي اين فرآيند را همان «قلمرو اضطرار و مقاومت» بدانيم، درمييابيم که حتا نويسندهگانِ اين نگاه هم دچارِ موقتيبودن هستند. چون تفکرِ وضعيتِ اضطراري را در نوعي بيواسطهگي و خشم دريافتهاند که کليگويي و هتاکي را توجيه ميکند براي رسيدن به هدف که همان کنار زدنِ ديگريست. شايد اولين برخوردِ نويسندهي ليبرالي که نه دنبالِ سرمايهداري طبقاتي که در جستوجوي فرديت و آزادي است، رويارويي مداوم با اين خشونتگرايانِ غيرِرسميست.
کساني که با نگاهي چارچوببندي شده به هر واژهاي مينگرند و مدام حکمِ تکفير صادر ميکنند براي ديگراني که ممکن است خوابِ آشفتهشان را بر هم بريزد... کشتي راهِ خود را ميرود و مردمانِ کنارِ رودخانه با دست نويسندهگانِ داخلِ کشتي را نشان داده و احتمالاً به ايشان خواهند خنديد اما نويسنده دم نميزند چه در سختترين و تلخترين شرايط نيز بايد کنارِ مردم باقي بماند. حتا اگر تودهها را دوست نداشته باشد اما بايد از آنها بگويد چرا که او راوي تاريخ است و تاريخ از تکههاي انساني ساخته شده. هرچند که ممکن است مردمانِ کنار رود او را با سنگ زده و تحقيرش کنند، اما او ميتواند خونِ صورتِ زخمياش را پاک کند و بگذارد زخمها در هواي آزاد خود را ببندند
*برگرفته شده از مقالهي «مقدمهاي بر محاکات اثر اريش اويرباخ» با ترجمهي اکبر افسري در کتابِ اومانيسم و نقدِ دموکراتيک