آندره برتون، از بنیانگزاران مکتبِ سوررئالیسم و رهبرِ جنبشِ آن مکتب است. پیدایشِ مکتبِ سوررئالیسم عمدتاً نتیجۀ دو اتفاق مهم در اوایلِ قرنِ بیستم بود: جنگ جهانیِ اول و فرویدیسم. بدیهی است که این دو اتفاق از دو ماهیتِ کاملاً متفاوتی بودند، اما وجهِ اشتراکِ جالبی با هم داشتند. هر دوی آنها چیزی را تضعیف کردند که قرن ها بود در عرصۀ تاریخ و فرهنگ تقریباً حاکمیتِ مطلق داشت: عقل. تمدنی که بشر در طول چندین قرن به وجود آورده بود بعد از جنگِ جهانیِ اول به شدت از اعتبارِ خود ساقط شد. نسلِ بعد از جنگ اعتمادِ خودش به آن تمدن را از دست داد. چراکه آن تمدن و ارزش هایش نتوانسته بود از فاجعۀ جنگ جلوگیری کند. حتی خودِ آن تمدن بود که به کمکِ بعضی ابزارهایش، یعنی علم و تکنولوژی، امکانات لازم برای فاجعه را تهیه کرده بود. این بود که روشنفکرانِ بعد از جنگ، مخصوصاً روشنفکرانِ جوانش، ابتدا همه چیزِ آن تمدن را نفی کردند و به تمسخر گرفتند. حتی هنرش را، ادبیاتش را. حتی این ها را بیشتر به تمسخر گرفتند. چون قبلاً اعتقاد بر این بود که این ها روحِ انسان را تلطیف می کنند و نمی گذارند او وحشیگری کند. اما چند سالی که گذشت، آن نفیِ مطلق و تمسخرِ بی رحم کم کم از شدت افتاد. آنگاه عده¬ای از شاعران و هنرمندانِ جوان در صدد بر آمدند هنر و ادبیات دیگری به وجود آورند. و اینها مکتبِ سوررئالیسم را به وجود آوردند. مکتبی که سعی می کرد عقل را بالکل کنار بگذارد.
و در این میان، یک اتفاقِ مهمِ دیگر هم بود که در پیدایش این مکتب نقشِ مهمی بازی کرد، و آن انتشارِ نظریاتِ زیگموند فروید بود. فروید می گفت یک بخش بسیار بزرگ و مهم¬تری در ذهن یا ضمیر انسان هست که ناشناخته مانده است. می گفت این چیزی که ما از ذهن می شناسیم، و اسمِ آن را عقل یا تفکرِ منطقی گذاشته¬ایم، فقط بخش بسیار کوچک و کم اهمیتی از ذهنِ ماست. بخشِ بزرگ¬تر و مهم¬تری در آن است که هنوز ما آن را نمی شناسیم، و همۀ خواب¬ها و هذیان ها و توهمات و شهود و الهاماتِ شاعرانه و هنری مربوط به این بخش هستند. او رساله¬ها و کتاب¬هایی هم دربارۀ این ناخودآگاه منتشر کرده بود که دنیای هنر ادبیات را تکان داده بود.
سوررئالیست ها نظریۀ مکتبِ خود را از فروید گرفتند. آنها می خواستند آثاری در دنیای هنر و ادبیات خلق کنند که عقل یا بخشِ خودآگاهِ ذهن هیچ دخالتی در آن نداشته باشد، و این اثرها فقط با فعال شدنِ بخشِ ناخودآگاهِ ذهن خلق شده باشد. برای همین بود که آثار خود را فقط در لحظه¬هایی خلق می کردند که تفکر منطقی و عقل تقریباً از کار می افتد و بخش ناخودآگاهِ ذهن فعال می شود. مثلاً در مواقعِ سرمستی یا مصرف افیون ها و داروهای مخدری که حالت های خاصی ایجاد می کنند. البته گاهی هم هست که بخشِ ناخودآگاه به طور طبیعی و خود به خود فعال می شود. مثلاً وقتی انسان عاشق می شود یا در مواقعی که تألمات شدید روحی بر او عارض می شود. در دیوانه ها و در کودکان هم که معمولاً فقط بخشِ ناخودآگاه است که فعال است. یا همین طور هنگامی که خواب می بینیم. برای همین بود که دنیای کودکی و دیوانگی و دنیای خواب ها هم شدیداً مورد توجه سوررئالیست ها بود.
باری، سوررئالیسم بر بسیاری از متفکرین قرن بیستم هم تأثیر گذاشت. کم نیستند متفکرین بزرگی که در دوران جوانیِ خود تمایلاتی به این مکتب داشتند و تأثیراتی از آن پذیرفتند. کسانی مثل ژاک لاکان، میشل فوکو، ژاک دریدا، و غیره. در آینده احتمالاً یاداشت های دیگری دربارۀ سوررئالیسم، و همچنین بعضی نظریات لاکان و دریدا و فوکو ، خواهم نوشت.
عباس پژمان