نوشتهی دان آریلی
ما رئیس زندگی خودمانیم. هر روز نهایت تلاشمان را به خرج میدهیم تا از رختخواب برخیزیم و سر کار برویم و همان کاری را بکنیم که باید بکنیم. همچنین میکوشیم آدمهایی که برای ما و با ما کار میکنند، کسانی که از ما خرید میکنند و دادوستدی با ما دارند، و حتا آنانی که ما را تحت نظارت دارند، ترغیب کنیم. همین کار را در زندگی شخصیمان نیز میکنیم: از همان خردسالی، بچهها میکوشند تا والدینشان را مجاب کنند تا برایشان دست به کاری. در بزرگسالی نیز میکوشیم تا دیگران را ترغیب کنیم تا کاری برای ما بکنند. سعی میکنیم کودکانمان را واداریم تا اتاقشان را تمیز کنند و مشقهایشان را بنویسند. میکوشیم تا همسایهمان را به مرتبکردن باغچه تشویق کنیم.
فارغ از عنوان رسمی شغلمان، همگی ما انگیزهبخشهای پارهوقتیم. باتوجه به اینکه انگیزه اهمیتی اساسی در زندگیمان دارد، به راستی دربارهاش چه میدانیم؟ واقعاً میفهمیم که چطور کار میکند و نقشش در زندگیمان چیست؟ پیشفرضِ انگیزه آن است که با پاداشی مثبت و بیرونی به پیش رانده میشود: «این کارو بکن، اینو بگیر». اما اگر داستان انگیزه واقعاً از آنچه که فرض کردیم ظریفتر، پیچیدهتر، و افسونکنندهتر باشد چه؟
این کتاب در دل جنگل سرشت راستین انگیزه، و نیز نادانی ما از عجیب و پیچیدهبودن آن به کندوکاو میپردازد. امیدوارم که به جای دیدن انگیزه در نقش معادلهی سادهی موشی به دنبال پاداش، نوری بر این جهان زیبا، بسیار انسانی، و پیچیدهی روانشناختانه بتابانم. انگیزه جنگلی است از درختان درهمتنیده، رودخانههای نپیموده، حشراتی موذی، گیاهانی عجیب، و پرندگانی رنگارنگ. این جنگل پر از عناصری است که میاندیشیم با اهمیتند، حال آنکه به راستی نیستند. گذشته از آن، آکنده است از جزئیاتی که یا کاملا نادیده میگیریم یا فکر نمیکنیم مهم باشند، اما معلوم میشود که اهمیتی ویژه دارند!
ترجمهی رامین رامبد