۱۳۹۶/۰۷/۲۰ - - زهی نوشت -
زندگی ام چقدر دگرگون شده و با این همه در اصل هیچ تغییری نکرده است! به گذشته ها که فکر می کنم، با به یاد آوردن روزهایی که در میان جماعت سگ ها زندگی می کردم، در تب و تاب آنان سهیم بودم و سگی در میان سگ ها به حساب می آمدم، با کمی دقت به این نتیجه می رسم که از آغاز اشکالی در کار بود، ناهمگونی ای نامحسوس، بارقه ای از یک احساسِ ناخوشایند که در بحبوحه ی خطیر ترین مراسم گروهی وجودم را در بر می گرفت. حتی گاهی در حلقه ی آشنایان، نه، گاهی نه، بلکه اغلب، همین که چشمم به یکی از همنوعان عزیز می افتاد، فقط یک نگاه، نگاهی چه بسا دگرگونه، کافی بود که تا سرحد استیصال وحشت زده و درمانده شوم.
پژوهشهای یک سگ
فرانتس کافکا