سیبهایی هست برای بوسیدن،
ستارههایی كه هرگز جایشان عوض نمیشود،
بوهایی میشناسم، تنِ تازه متولدشده،
و صدای پیوستنِ دریا به خلیجها.
بادبان ناگاه با غرشی باز میشود،
دیگر قایق و ابر یكیاَند، ساحل و آبانبارِ كشتی خالیست،
آیا روزی خواهد رسید كه بباری باران و
با من پُر شود بادهایت؟
از منتظر گذاشتن شب منصرف شدم
خواب را با آبِ مقطر شستم،
مثلِ برف شد بس كه تو را به خیال آوردم
صبح را در هم میآمیزم با...
مرگ اگر دست من باشد٬ زندهگی میکنم٬
پس آتشِ تو تازه است
پس اسبِ تو سرکش است٬
پس پاهای تو خداست
وقتی به دنیا آمدی میخندیدی٬
از آن روز به بعد آسمانم شد،
شاخهی بهتزدهای كه ستارهای بر آن خواهد نشست،
باغی كه وقتِ نگاه به ماه خاموش میشود.
ببین چه كردم، سیگاری گیراندم
این شعر را با دستِ بزرگت نوشتم
به دستهایت چنان نیاز دارم
كه به کوچههای ناشناس میرفتم.
شعر : ملیح جودت آندای
ترجمه : شهرام شیدایی
از کتاب : گیل گمش در پی جاودانگی
نشر : کلاغ سفید