۱۳۹۶/۰۸/۱۳ - - زهی نوشت -
من تا نگاهم بر روى تو افتاد
شب معجزه اى شد كه در چشم تو رخ داد
خورشيد درخشيد و به درياى تو تابيد
دريا صدايى شد، به آواز من افتاد
شب معجزه اى شد كه در چشم تو رخ داد
خورشيد درخشيد و به درياى تو تابيد
دريا صدايى شد، به آواز من افتاد
صدبار اگر افتادم از پا ننشستم
صد شب غم آمد ولى من نشكستم
من در پى شهر تو صدبار دويدم
تو جايزه اى شد كه جهان داد به دستم
اى ماه فروزان و اى خسرو خوبان
آن شعله جان بردار و غمها را بسوزان
اى شادى جان من، اى دلبر و دلدار
فردا از آن ماست، تقدير بگردان
اى چشمه جوشانم، اى باغ بهارم
جز بستن دل با تو كه من چاره ندارم
همراز من و همسفرم باش كه با تو
همراه تو بر سايه شب دل نسپارم
صدبار تو را ديدم، صدبار شنيدم
شيرين تر از اين درد به عمرم نچشيدم
من با تو قراريست كز آغاز نهاديم
تو عهد شكستى ولى من نبريدم
اى ماه فروزان و اى خسرو خوبان
آن شعله جان بردار و غمها را بسوزان
اى شادى جان من اى دلبر و دلدار
فردا از آن ماست، تقدير بگردان