۱۳۹۶/۰۸/۱۶ - - زهی نوشت -
«همیشه از هرج و مرج، مبارزه، آنارشی و هرچه که ثبات را به هم بریزد، در عمق وجودم تنفر داشتم. آخر هم به سرم آمد. هم بهعنوان سرکشی نصفهنیمه، بیوطن شدم _ که این البته حسرتی ندارد _ و هم بهعنوان محافظهکاری سازشکار و ترسو، نزد برخی دوستان روشنفکرم، مایهی ناامیدی شدم. آنها نمیدانستند که پذیرفتن درس الف از کتاب مبارزه، ختم به پذیرش ب، پ و… آخرش گرفتن اسلحه در دست است. یعنی اصل بیبدیل حماقت. و من احمق نیستم. اما حسرت این سوءتفاهم، در دلم مانده همیشه.»
دُرّابِ مخدوشِ محسنِ نامجو، پانویس ص. ۶۵