۱۳۹۰/۱۲/۲۳ - - زهی نوشت -
روز اول با خود گفتم / دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز می گفتم / لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما / بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت / باز زندان بان خود بودم
آن منِ دیوانه ی عاصی / در درونم های و هوی می کرد
مشت بر دیوار ها می کوفت / روزنی را جستجو می کرد
می شنیدم نیمه شب در خواب / های های گریه هایش را
در صدایم گوش می کردم / درد سیالِ صدایش را
شرمگین می خواندمش بر خویش / از چه بیهوده گریانی ؟!
در میان گریه می نالید / دوستش دارم ، نمی دانی ؟!
روز ها رفتند و من دیگر / خود نمی دانم کدامینم
آن منِ سرسخت مغرورم ؟! / یا منِ مغلوب دیرینم ؟!
بگذرم گَر از سر پیمان / می کشد این غم دِگر بارم
می نشینم شاید او آید / عاقبت روزی به دیدارم
فروغ