چه فرقی داره ایران یا آمریکا یا اروپا. تهران مشهد شیراز یا تبریز. سانت به سانت این کره خاکی من در به دررم. من بی خانه هستم. از سیاوس قمیشی هم حتی بی سرزمین ترم. حتی بی سرزمین تر از باد. همون بادی که قرار بود پشتش پناه بگیرم و بعد باهاش تو زندگی سبقت بگیرم الان تبدیل شده به باد و بارونی که داره میزنه تو سرم و هر روز بیشتر از قبل بهم یادآوری میکنه که بیسقفم. من جمیع این بیها هستم.
خل و چل نشدم که تو این وضعیت هنوز امیدوارم و انگار موتور بدنم رو آوردم پایین و هر دفعه که میبندمش فکر میکنم سریعتر میره، که نمیره. پس دوباره بازش میکنم بهش نگاه میکنم، آچار کشیش میکنم، من باید سریعتر بشم، من باید قویتر بشم. آره من همونم که سقفی بالا سرش نیست ولی داه از سرعت حرف میزنه. راستی این روزها همه بیشتر از قبل بهم میگن که دیگه حرفام رو نمیفهمن، میدونی چرا؟ چون بالاخره موتورم داره کار میکنه و من خیلی سریع دارم حرکت میکنم اونقدری که تو حرف و خوندن من هم، همه عقب میمونن.
ندارم خانه در هیچ جا ۱۸ مرداد ۱۴۰۱