۱۴۰۲/۰۶/۰۱ - - زهی نوشت -
آدم دلش برای گل و خاک تنگ نمیشه.
آدم یاد و خاطره بازی راه نمیندازه. به سانِ ابراهیم گلستان. رفت و خوب و بدش تموم شد. مد و مه بازی ما تازه شروع شده.
برای ابراهیم شدن و گلستان شدن شاید کمی دیر شده. کمی دیر به اندازه ۱۰۰ سال.
«شب یک حالت از وقت است. من غرق در وقتم. شب منطقی است که شب باشد. شب هست. اشکال در شب نیست. اشکال در نبودنِ نور است؛ و در نشستن و گفتن که صبر باید کرد، و انتظارِ صبح باید داشت.»
- مدّ و مه؛ ابراهیم گلستان
من بودم و تنهایی. شب، دنیا را سنگین کرده بود. مهرههای بند کرده چراغها از ته تاریکی نزدیک میشدند و از بالای سرم میگذشتند و پشت سر من نمیدانم کجا میرفتند. باد، آهسته، روی دنیای متروک من سینهکشان میگذشت.
آذر، ماه آخر پاییز