نویسنده: ج_ا
مترو سواريو دوست دارم،راستش تا همين چندوقت پيش فك ميكردم بدم مياد،ولي ي جا خوندم محققا گفتن خيلي وقتا وقتي چيزيو دوست داريم،تظاهر ميكنيم ازش متنفريم.ي نوع انكاره.
ولي نميدونم،اخه ٦ ساله ميگم ازش متنفرم،چطور ممكنه نباشم؟شايد امروز ازش متنفر نيستم. اره،اين منطقي تره،بالاخره اگه از كسي واقعا متنفر باشي پيش مياد ي وقتايي كه تنفرو بذاري كنار،تازه اونم مترو،بيچاره كه بدي ب من نكرده.
خودشم ميدونه دليل اصلي تنفرم ازش اينه كه از خودم بدم مياد،از خودم بدم مياد،هروقت سوار مترو ميشم يادم مياد كه دارم درجا ميزنم،اينكه ب جايي نرسيدم،همش دارم ب ي سمت ميرم،اونم جايي كه فايده اي نداره واسم،ولي منم ادمم،بالاخره نميتونم فقط خودمو سرزنش ميندازم يكم تقصير اون .
اصلا شايد امروز مترو رو دوست دارم چون حس كردم شبيهيم. اره، تا حالا دقت نكرده بودم،چقد شبيهيم،اونم هر روز ي مسيرو ميره،اونم حتما خستست،بالاخره همونجوري كه من موفقيت بقيه رو ميبينم،اونم قطارها رو ميبينه،اره حتما،تو ايستگاه ديده،هر دفه ي جا ميرن،كلي تغيير داشتن تو زندگيشون،ولي مترو ها چي،ي خطو هي ميرن ميان،خسته ميشن،نميشن؟وايسا وايسا. ، اصلا مترو فرقي واسش نميكنه،اخه يكي نيست بگه اينكه حس تو نسبت ب مترو چيه چه فرقي ب حالش داره؟بازم نشستم تو مترو و رفتم تو فكر و اين مغز لعنتي ول نميكنه،.اخه نه به مترو ربط داره،نه ب تاكسيا،نه ب هيچكس،ب تو ربط داره،كي ميخواي بفهمي؟اخه ي مشت اهن چ فرقي واسش داره كجا ميره؟چه فرقي واسش داره كه من شبيهشم يا نه،چرا مغزم خفه نميشه اصلا؟ميدوني چيه،مترو عزيز،من ب تو هيچ حسي ندارم،درباره تو هم هيچ فكري ندارم،.
نه نه،ميدوني اصلا چيه،گور باباي تو و محققا،تقصير تو هم هست،ازت متنفرم،