ناتوانی ما در یاری دادن و محبت کردن به افراد دم مرگی که حین جدایی از دیگر آدمیان بیش از همیشه به چنین یاری و محبتی نیاز دارند؛و دلیل ناتوانی مان نیز چیزی نیست جز این که مرگ دیگری یادآور مرگ خود ماست.تماشای فرد محتضر بنای فانتزی ها یا خیال پردازی های دفاعی ای را به لرزه می اندازد که افراد آماده اند تا از آن هم چون دیواری در برابر تصور مرگ خویش استفاده کنند.حب نفس در گوش شان نجوا می کند که نامیرایند:تماس بیش از حد نزدیک با فرد دم مرگ در حکم تهدیدی است برای رویاپردازی.معمولا آن چه در پس نیاز عمیق به باور به نامیرایی خویش،و لاجرم نیاز به طرد و تحریم هر نوع پیش آگاهی از مرگ خویش،نهفته است احساس گناهی سرکوب شده و نیرومند است،احساسی که چه بسا با آرزوی مرگ پدر،مادر یا خواهر-برادرها مرتبط باشد،آن هم همراه با ترس از این که مبادا آنها نیز مرگ او را آرزو کنند.در این مورد،یگانه راه گریز از حس گناه-دلهره ای که آرزوی مرگ[دیگران] را احاطه کرده است،خاصه وقتی این آرزو در حق اعضای خانواده باشد،نیز یگانه راه گریز از اندیشه ی انتقام جویی ایشان،یعنی ترس از مجازات شدن به خاطر چنین گناهی چیزی نیست مگر نوعی باور راسخ به نامیرایی خویش،ولو فرد تا حدی از شکنندگی چنین باوری آگاه باشد.
نوربرت الیاس
ترجمه: امید مهرگان و صالح نجفی
کتاب: تنهایی دم مرگ