حیف از نبودنم کنار تو
آی و آی که هر روزم سوی تو باشه بی آنکه تو باشی
ترسم که یادت یادم نباشه
حیف از نبودنم کنار تو
آی و آی که هر روزم سوی تو باشه بی آنکه تو باشی
ترسم که یادت یادم نباشه
ای کاش رو آب می ساختم هر آنچه که فکر میکردم دارم می سازم
اما من سراب میدیدم
از این تشنگی و خستگی یا تلف میشم یا روی زمین سفت بهترین قصر می سازم
هنوز زوده
بیا تا من امشب از سکوت تمام دقیقه ها برات ساعت ها حرف بزنم
عزیز دور از من
هنوز کلی مونده تا تموم شه
تو نمیبینی آخه تو بارون سخت میشه دید
ولی کسی که تو بارون بتونه ببینه رو نمیتونی متوقف کنی
امشب باید یکی بشنوه
امشب باید یکی بدونه که میخوام حرف بزنم اما نمیشه
میخوام گریه کنم اما اونجور که باید بشه نمیشه
چرا همیشه غم اینجوریه
و چشمهای او
تاریخ رنگهای عمودیست
زیرا مسافران دوگانه
- خورشید و ماهتاب -
در یک نگاه اوست که میچرخند
و استوای بینش و بینایی
از محور دو شانهی او میکند عبور
کبک دری به پارسی ساده
از لانهی معطر لبهایش پرواز میکند
و گرچه دستهایش
- گسترده روی نافهی آهوها -
چون سفرهایست پر از لیمو
در زیر ماهتاب ؛
با این همه
آنقدر ساده است که چشمانش
جشنیست در ولادت آهوها
به یاد رضا براهنی
بر خلافِ روشهایی که به موجبِ آنها سارتر و کامو ماهیتِ پوچیِ زندگی را درک میکنند، تفکرِ سیوران پوچی را ناشی از ماهیتِ آگاهیِ انسانی میداند. از نظرِ سارتر، پوچی در جهانِ مادی قرار دارد و در برابرِ کلیهی تلاشها برایِ درکِ کاملِ آن مقاومت میکند. از دیدگاهِ کامو، پوچی در تضاد بینِ خواستههایِ شخصی و جهانی قرار دارد که مانعِ تحققِ این خواستههاست. از منظرِ سیوران، پوچیِ وجودِ انسانی عمدتاً از دیدگاهِ عینی ناشی نمیشود، بلکه از این واقعیتِ نافذتر ناشی میشود که انسانها در خود واجدِ دیدگاههای عینی و ذهنیاند و خود را وجودی متناقض احساس میکنند، زیرا این دو دیدگاه آشتیناپذیرند. پوچیِ وجودِ انسانی در این امر نهفته است که چگونه فرد پی میبرد در مفهومی فیزیکی تنها ذرهای مکانیکی از عالمِ مادی است، درحالی که همزمان از دیدگاهِ آگاهیِ زیستی، فرد در مرکزِ آگاهِ وجود قرار میگیرد.
سیوران صراحتاً این دوگانگی و تنش به لحاظِ دیدگاه را در خود و در دیگران تشخیص میدهد و به تأمل دربارهی تجربهی رنجِ خود در دامنهی وسیعتری از امور میپردازد:
«هرچند احساس میکنم تراژدیِ من در تاریخ از همه بزرگتر است ــ بزرگتر از حتی سقوطِ امپراتوریها ــ با وجودِ این میدانم کاملاً ناچیز و بیاهمیتام. یقیناً باور دارم که در این عالم هیچ چیز نیستم؛ با این حال احساس میکنم وجودِ من تنها وجودِ واقعی است. اگر قرار بود بینِ جهان و خودم دست به انتخاب بزنم، جهان را با همهی پرتوها و قوانینش کنار میگذاشتم و ترسی از این نداشتم که در نیستیِ مطلق بغلتم. اگرچه زندگی برایِ من شکنجه است، نمیتوانم از آن دست بکشم زیرا به ارزشهایِ مطلقی معتقد نیستم که باید به نامِ آنها خود را قربانی کنم. اگر کاملاً صادق میبودم، میگفتم نمیدانم چرا زندگی میکنم و چرا زیستنِ خود را متوقف نمیکنم. پاسخ احتمالاً در ویژگیِ غیرِ عقلانیِ زندگی قرار دارد که بدونِ دلیل پابرجا میماند.»
رابرت ویکس
طی چهل سال عمل و رفتار آدم ها به من یاد داد که آن ها میانه ای با عقل ندارند . دم سرخ رنگ ستاره ی دنباله داری را به آن ها نشان بده ، دلشان را از ترس پر کن ، می بینی که آشفته و سراسیمه از خانه هاشان بیرون می ریزند ، و در هم بر هم چنان می دوند که قلم پاشان بشکند . ولی بیا و به آن ها حرف معقولی بزن ، و به هزار دلیل ثابتش کن ، می بینی که فقط به ریشت می خندند .
برتولت برشت
زندگی گالیله
16 آذر که تو رفتی برای من تلخ ترین روز بود تا آن روز تا امروز
و تلخ تر از آن میتواند این باشد که من تو را در یادم میبینم
و هر لحظه میترسم که از یادم کم رنگ شوی
مصطفی عزیزم
من هر روز صبح پیش از آنکه به تو فکر کنم به مرگ فکر میکنم محبوبم مرا نبخش
تو این شلوغی روزگار من اسمتم یادم رفته
اما هنوز امید دارم کنارت پیر شم قبل از اینکه پیر شم
پوریا ۹۸/۹/۲
خرید یک کیبورد خوب با قیمت مناسب شد داستانی تو ایامی که اینترنت نبود اینترنتم وصل شد ولی کیبورد خوب پیدا نشد
اونیکه وبلاگشو بروز نکنه خیلی خره چون شاید دیگه در باز نشه