زندگی را با صدای نامجو پلی میشود:
«چه باشد اگر خلق دراب چیده
در نیویورک برف میبارد در توکیو باران میآید و در تربت آفتاب همچنان میتابد
تا حال او بد نمیبود
و و و و و
دگر عشق فانی
نماند وقتی که مرگ در من بروید»
صدای نامجو قطع میشود
زندگی را با صدای نامجو پلی میشود:
«چه باشد اگر خلق دراب چیده
در نیویورک برف میبارد در توکیو باران میآید و در تربت آفتاب همچنان میتابد
تا حال او بد نمیبود
و و و و و
دگر عشق فانی
نماند وقتی که مرگ در من بروید»
صدای نامجو قطع میشود
بعد از کلی بالا و پایین و فکر به ادامه یا پایان فهمیدم که فقط یه راه باقی موندهف جنگیدن.
جنگ با آدمایی که تو شرایط بد فقط به فکر حرص و طمع خودشونن. جنگ با دلالای روزگار.
جنگ برای کار کار کار.
جنگ برای ادامه دادن با امید جنگ برای عشق برای حفظ عشق برای زنده نگه داشتن امید.
برای رفتن به روزهای شیرین این تلخیها که کمم نیستنُ باید رد کرد. رد کرد و رفت به سمت نور.
از خواب که بیدار شد آسمان همان آسمان دیروز بود. هوا کمی دلگیر شده بود، برای ادامه دادن برنامهای به ذهنش نمیرسید. او بود و کلی اتهام وارده. سخت میشد تصور کرد به پست بلاگی که اخیرا نوشته بود. به شخصیتی که از درد به خود میپیچد و ادامه دادن را نمیخواهد.
آرون در 27 سالگی از دنیا رفت.
برای اینکه زندگی خیلی شیرین و گواراست. به قول وودی آلن زندگی از مرگ خیلی بهتره، نیست؟ نه معلومه نیست این نقل و قولم از وودی آلن نیست. نمیدونم زندگی بهتره یا مرگ اما فعلا که زندم پس برای شما مینویسم زنده باد نوشتن. از کجای دنیا مینویسم؟ چه فرقی داره. برای کی مینویسم؟ برای تو. برای تو که قراره با من دوست بشی تا ابد. تا ابدی که زنده هستیم و نیستیم. تو میدونی من چررا نمیمیرم؟ برای تو.
لعنت به هر چی سیاهی و غم و فکر و استرسه
لعنت به دیروز و فردا
همین امروز که نفس میکشم فقط مهمه
فقط به همین امروز دوست دارم فکر کنم
به اینکه هنوز زندم
پس هنوز ادامه داره ...
رفتی فینال جانم به قربانت اما حالا چرا
حالا که هیچ انگیزهای در روزگار نیست چرا
به گواه تاریخ این بهترین پرسپولیس کل ادوار است اما آیا این بهترین روزگار در تاریخ است؟ در و تخته همیشه با هم جور نمیشوند، گهی زین به پشت و گهی هیچ به پشت. شادی پس از آخرین پنالتی، پنالتی علی شجاعی، در حد 5 تا یک دقیقه بود برای من. شادی که با فکر به فردا و ماه بعد و شاید سال بعد تلخ و تلختر شد. عیسی آل کثیرهای زیادی از ما پیش از بازی برای همیشه محروم شدند و ما هم با تمام توان جنگیدیم حتی بجای 11 نفر 72 نفرشدیم اما تیم رقیب هزاران نفر جنگجو داشت و ما هم جنگیدیم و هم پیاپی باختیم.
به امید قهرمانی پرسپولیس در آسیا حتی اگر نبودم.
زندگی را نمیشود از این بیشتر تصور کرد
حریم دنیا روز به روز کوچکتر میشود
از آبان 98 یکسال گذشت
پایان زندگی دور نیست
هیچ صدایی نمیاد. هیج استرسی در کار نیست. نه دعوایی و نه پرخاشی. نه عشقی نه دلداری. احساس شکست، یاس و ناامیدی و ناراحتی در کار نیست.
خستگی با طعم شوری. رفیقش گفت: خسته نباشی
کجا رفتی تو؟
نشستیم این بغل. یه ذره با خودم تنها باشم
برای فردا صبح ساعت ۸ کجایی؟
نشستیم این بغل. یه ذره با خودم تنها باشم
خسته نباشی
تصمیم گرفتم تو چالش کار عمیق شرکت کنم.
دوری از شبکههای اجتماعی، مهمترین قسمت این چالشه. دوری از فضایی که در عین ناباوری خیلی اعتیاد آوره. محیطی که وقتی ازش دور شی اولش به شدت احساس تنهایی میکنی ولی بعدش که با خودت فکر میکنی میبینی همون موقعی هم که توی این شبکههای اجتماعی بودی بازم تنها بودی فقط اون موقع داشتی خودتو فریب میدادی. اون موقع پشت یه عکس پروفایل پنهان میشدی و به یه عکس پروفایل دیگه خیره میشدی بعدشم سرگردون. نه این از تنهایی هم بدتره. تنهایی وقتی که حس میکنی تنهایی و همین تنهایی که به آدم درس میده تا قدر محبت بدونه قدر زندگی قدر عشق. همون لحظه که احساس میکنی از همه دنیا(شبکههای مجازی) جدا شدی و هیشکی نداری. به دیوار میزنی شاید کسی از پشت دیوار جواب تنهاییتو بده. اما دیوار مثله شبکههای اجتماعی بهت دروغ وعده نمیده. پشت دیوار هیچکس نیست. و زندگی دقیقا همین دیواره.